گفتم: «نظر خودمم همینه. ذهنم یه جوریه که از چند مسئله، فقط میتونم یکی یا نهایتا دو مورد رو خیلی عالی و همه جانبه پیگیری کنم.» گفت: «یه چیز دیگه هم میخواستم بهتون بگم ... اونم اینه که فهمیدم این بابا خیلی مذهبیه و جانماز آب میکشه! از جوونیشم همینطور بوده. اما دیگه الان بیشتر شده. نمیدونم واقعا حربه و روشش اینه و داره ظاهر سازی میکنه و یا حقیقتا آدم مذهبیه و با توجه به مبانی ایدئولوژیکش داره این راه رو میره؟ اما هر چیزی که هست، تیپ شخصیتیش اینجوریه!» گفتم: «آره ... فهمیدم ... از صبح و نمازش و تعقیباتش و ... فهمیدم. اینم که شما به این نتیجه رسیدین، برام جذابتر شد.» گفت: «بسیار خوب. پس فعلا برنامتون اینه که رصد و شنود کلی و آنالیز و ...؟ آره؟» گفتم: «آره دیگه ... چاره ای ندارم. میشه زحمت بکشید و ظرف یک هفته پیش رو، شما مسئولیت تجمیع تحقیقات دوستان و اینا رو به عهده بگیرید تا من با خیال راحتتر ...؟» گفت: «حتما ... اتفاقا میخواستم همین پیشنهادو بدم و بگم پرونده قبلی من به نتیجه رسید و رفته برای صدور احکام! میشینم پای همین پرونده تا زودتر جمعش کنیم.» خیلی عالی شد. من کلا از کار کردن با پیرمردها ضرر که نکردم هیچ! بلکه کلی هم چیز یاد گرفتم و آرامشم بیشتر بوده. قرار مدارها رو گذاشتیم و رفت و مشغول شد. اسم مدیر خبره 221 حاج حسن آقاست. از اون قدیمی های باصفا و رزمنده و مقیّد و اهل برنامه.