چرا قشم؟ ۲ روزی که به پیشنهاد دوست عزیزم میلاد عرفان پور برای اولین بار با دکتر عادل پیغامی مدیرعامل منطقه آزاد قشم صحبت کردم، در همان چند دقیقه کوتاه متوجه نگاه فرهنگی و ویژه دکتر پیغامی شدم و از آنجا که پیش‌تر ایشان را به عنوان یک استاد دانشگاه و اهل کتاب می‌شناختم، خوشحالی‌ام دوچندان شد که یک انسان دغدغه‌مند در حوزه فرهنگ به عنوان مدیرعامل یک سازمان بزرگ اقتصادی و تجاری فعالیت می‌کند و بعدها که حضوری خدمتشان رسیدم با قوت قلب و خیال راحت تصمیمم را گرفتم و دلم را به دریا زدم. راستش اینکه وقتی برای اولین بار با دکتر ادریس راموز _معاون فرهنگی، اجتماعی و گردشگری منطقه آزاد قشم_ در اتاق مدیریت آفرینش‌های ادبی حوزه هنری جلسه داشتم، می‌خواستم از آرزوها و ایده‌های بزرگم صحبت کنم و از ابتدا حرف‌هایی بزنم که حتی اگر نشد به عنوان مسئول فرهنگی به جزیره بیایم، حداقل دغدغه‌هایی از جنس فرهنگ و هنر را مطرح کرده باشم اما وقتی چند دقیقه از صحبت‌هایمان گذشت، متوجه شدم همه حرف‌هایی که آماده کرده بودم را زودتر در بسته‌بندی بهتر و شکیل‌تر آماده کرده و به من می‌گوید که چه ایده‌آل‌هایی در ذهنش نسبت به مدیرکل فرهنگ و ارشاد اسلامی جزیره قشم دارد! و جالب‌تر اینکه هرچه پیش می‌رفت بیشتر به اشتراکاتی که داشتیم پی می‌بردم و هر دو حرف‌هایمان از یک جنس می‌شد. (جدا از اینکه متولد مرداد ۱۳۶۸ بودنمان هم بی‌تاثیر نبود.) همه این‌ها اجازه‌ی کنجکاوی و جسارت تصمیم ماجراجویانه‌‌ام را به من می‌داد. آنچه از قشم خوانده بودم و آنچه در ذهنم می‌پروراندم را کنار ایده‌ها و عزم متولیان امر _که امیدوارم تا انتها همین‌گونه بماند و ادامه‌دار باشد_ می‌گذاشتم و هیچ چیزی نمی‌توانست مجابم کند به نیامدن؛ هیچ چیزی جز خانواده! موضوعی فراتر از همه چیز... اما وقتی همراهی همسر صبورم را دیدم و اجازه پدر و مادرم را هم گرفتم، منتظر شدم تا سفری که از دور به من سلام می‌کرد، شروع شود. در این بین دلم یک جای دیگر هم گیر بود: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان استان قم از ۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۱ که پروژه کانون قم برای من شروع شد تا روزی که می‌خواستم از آن جدا شوم حدود ۲۳ ماه گذشت. و خودم هم باورم نمی‌شود که در این مدت کوتاه چگونه اینقدر با فضا و فعالیت‌های کانون و همکاران و مربیانش اخت شده باشم. انگار که زیستن و کارِ کانون در DNA من نهادینه شده بود و اینقدر پررنگ به آن دل بسته بودم که وقتی به جدا شدن از آن فکر می‌کردم، شیرینی شروع یک فرآیند جدید در قشم برایم ترسناک می‌شد. با این حال از اسفندماه شروع کردم به ساماندهی منابع انسانی و مالی، و البته تسویه کردن حساب و کتاب‌ها. سختی‌های روزهای اول حضورم در کانون را می‌دیدم و سعی کردم هیچ بدهکاری‌ای برای مدیر بعدی به جا نگذارم. رتق و فتق امور اجرایی و انتصاب معاون و کارشناس در ستاد و مسئولان و مربی‌ها در مراکز گذشت و وقتی اولین روز بعد از تعطیلات نوروز ۱۴۰۳ حکم انتصابم را از وزارت ارشاد دریافت کردم خیالم راحت بود که به خوبی و خوشی کارم را به پایان رسانده‌ام و از کانون جز خاطره خوب و دوست داشتنی چیزی برایم باقی نماند تا هنوز هم که به آن فکر می‌کنم لبخند بزنم و از همکاران عزیز و مهربانش به نیکی یاد کنم. (امیدوارم آن‌ها هم مرا حلال کنند و از من به خوبی یاد کنند.) @mohammad_ghaffari2