چقدر ساده گذشتیم و دل کنار زدیم چقدر آنچه نبودیم را هوار زدیم چقدر قصه رسوائی دل خود را به روی رد پر از گوش کوچه جار زدیم چقدر مثل کلاغان باغ کاج پرست تمام عمر نشستیم و قار قار زدیم سقوط ارزشمان جز سهام درد نداشت در آن شبی که دل خویش را به دار زدیم چقدر باده رنج از زمانه پیمودیم چقدر ساغر مرگ از شب خمار زدیم چه روزها که دویدیم تا به دست آریم برای رفته چه شبها چو شمع زار زدیم برای آنچه که باید شبی گذشت و گذاشت به این و آن چقدر حرف ناگوار زدیم چقدر مستی ما بوی معصیت دارد چقدر ساغر از این می به اختیار زدیم خدا کند که ببخشندمان به روز شمار که سنگ غم به دل خلق بیشمار زدیم @mohammadrezakakaei