🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸🌿🌸
🌿🌸🌿🌸
🌸🌿🌸
🌿🌸
🌸
#رمان_قصه_دلبری
#قسمت_شصت_و_نهم
به نظرم پرسنل بیمارستان فکر میکردند الان گوشه ای مینشیند و لام تاکام حرف نمی زند ،برعکس روی پایش بند ،نبود هی قربان صدقه ام میرفت.
برای کادر پزشکی خیلی جالب بود که آدم مذهبی و این قدر تقلا و جنب و جوش با گوشی فیلم می گرفت یکی از پرستارها میگفت کاش میشد از این صحنه ها فیلم ،بگیری به بقیه نشون بدی تا یاد بگیرن .
قبل از اینکه بچه را بشویند در گوشش اذان و اقامه گفت همان جا برایش روضه خواند وسط اتاق زایمان جلوی دکتر و پرستارها، روضه حضرت علی اصغر ، آنجایی که لالایی می خوانند، بعد هم کام بچه را با تربت امام حسین علام برداشت.
اصرار میکرد شب به جای همراه بماند کنارم. مدیر بخش میگفت شما متوجه نیستین اینجا بخش زنانه؟ دکتر را راضی کرده بود با مادرم بماند اما کادر بیمارستان اجازه ندادند تا یازده دوازده شب بالای سرم ایستاد به زور بیرونش کردند باز صبح زود سر و کله اش پیدا شد.
چند بار بهش گفتم :روز هفتم مستحبه موهای سر بچه رو بتراشیم راضی نشد.
بهش گفتم نکنه چون خودت درد بی مویی کشیدی دلت نمیاد؟ می گفت حیفم میاد
امیر حسین سیزده روزه بود که بردیمش هیئت تولد حضرت زینب(س) بود و هوا هم خیلی سرد و هیئت شلوغ مدام به من میگفت بچه رو بمال به درودیوار هیئت خودش هم آمد بردش قسمت آقایان و مالیده بودش به
درودیوار هیئت......
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
📚
#کتابخوانیتوصیهرهبری
ادامه دارد...
🍃به جمع محبان الزهرا سلام الله علیها بپیوندید
https://eitaa.com/joinchat/2921857276C987663e282
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿