💠 (شهيد دفاع مقدس) 💠 : شهید جعفر خزائی در 5 فروردین ماه سال 1335 در مالچه شیخ در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود . ایام طفولیت را در دامان مادری متین و متعهد و قهرمان پرور پشت سر گذاشت . او در همان دوران کودکی در مکتب خانواده درس مذهب و اسلام و گذشت و فداکاری را آموخت و از همان دوران کودکی فردی با ایمان و خوش برخورد بود و مهربان بود . پس ار پشت سر گذاشتن دوران کودکی و نوجوانی اعزام به خدمت مقدس سربازی شدند . ایشان از حوزه اعزامی کنار تخته در درجه ناوی رسته تفنگداری در حمل قرار گاه پشتیبانی بندر امام خمینی (پهلوی سابق) خدمت را پشت سر گذاشتند . پس از خدمت سربازی برای امرار معاش عازم شهر اصفهان شدند و در یکی از کارخانه های اطراف اصفهان به نام ذوب آهن اصفهان استخدام و مشغول به کار شدند . پس از یک سال کار ایشان ازدواج کرد و ثمره 5 سال زندگی مشترک ایشان دو فرزند یکی پسر که هم اکنون دانشجوی رشته روانشناسی صنعتی سازمانی هستند و یکی دختر به نام فهیمه که هم اکنون دانشجوی رشته علوم تربیتی گرایش مدیریت می باشند که هر دو عاشقانه راه پدر را در سنگر علم و دانش ادامه دادند . شهید جعفر خزائی با شروع انقلاب اسلامی خود را عاشقانهخ در موج انقلاب افکند و به منظور سرنگونی رژیم در فعالیت های انقلاب شرکت فعالانه ای داشت . ایشان علاقه زیادی به اسلام داشتند تا اینکه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و اسلام شروع شد . در این هنگام از طرف کارخانه 45 روز به جبهه اعزام شد و پس از آن مرتباً ایشان با مرخصیهای بدون حقوق به جبهه می رفتند و همیشه می گفتند تا خرمشهر آزاد نشود دست از جبهه و جنگ و دفاع بر نمی دارم . تا اینکه در 6 خرداد ماه سال 1361 در عملیات بیت المقدس مجروح و سپس اسیر و بعد هم به درجه رفیع شهادت نائل شدند و پیکر پاک ایشان هم اکنون در کربلا به خاک سپرده شده است . شهید مردی متواضع و یکپارچه صداقت بود و می گفت : هر کاری می کنید باید برای جلب رضای خدا باشد . 💠 : می روم تا با ریختن خون خود بر سینه دشت های ایران اسلامی ندای هل من ناصرینصرنی حسین (ع) را پاسخ گویم . شما را به وحدت در راه خدا و اطاعت از امرش دعوت می كنم . 💠 : خاطره به نقل از یکی از همرزمانش : در شب عملیات ما در خط مقدم بودیم و هنگام عملیات شهید و 2 نفر از همرزمانش از محدوده خاکی که عراقیها تصرف کرده بودند قرار گرفته بودند و ایشان از ناحیه دست مجروح شده بودند . زمانی که ماشین آمبولانس به نزدیک ما رسید و از ما خواست که سوار شویم . ایشان سوار نشدند و گفتند شما ها اگر می خواهید بروید سوار شوید من هنوز سالم هستم و خودم می آیم از شما برادران امداد می خواهم که بروید و پیکر برادران شهید و آنهایی را که مجروحیت سخت دارند سوار کنید . به همین علت ما که همرزمان ایشان بودیم و سالم و ایشان که مجروح بودند ، با شنیدن چنین حرفی ما هم سوار نشدیم و ... هنوز 15 دقیقه از عبور ماشین آمبولانس نگذشته بود که ما در محاصره نیروهای عراقی در آمدیم و شروع به دفاع کردیم . آقای خزائی از ناحیه کمر مجروح شدند و دوستم هم از ناحیه شکم مجروح شدند و من سالم ماندم . ما را اسیر کردند . مرا به زندان منتقل کردند و آقای خزائی و دوستم را به بیمارستان بصره عراق بردند . از آنها هیچ خبری نداشتیم تا اینکه پس از مدتی دوستم به زندان منتقل شد و از او سراغ آقای خزائی را گرفتم . گفتند به ایشان شک کرده بودند و فکر می کردند که ایشان فرمانده هستند . او را خیلی اذیت می کردند و از او مراقبت درستی نمی کردند تا اینکه ایشان به شهادت رسیدند . با شنیدن چنین خبری به خاطر از دست دادن دوستی مهربان و همرزمی فداکار اشک از دیدگانم جاری شد و به خاطر یک چنین فداکاری و صبر در برابر این دشمنان اسلام و سکوتشان در برابر اذیتها خوشحال و سربلند بودم که دشمنان اسلام بفهمند که امام چه سربازانی دارد که تا آخرین قطره خونشان از اسلام و سرزمینشان دفاع می کنند . ❤️ : بيمارستان بصره عراق 6/3/61 مزار شهید:كربلاي معلي ✅ : نرم افزار روزنگار شهدا(کانون گفتگوی قرآنی) 🆔 @m_aliakbar_ir