روایت دیداری از خانواده سردار شهید منصور صفرپور 🌷
نگاهم به همسر و دختری سه ساله با موهایی طلائیست که گاهی بغل عمه و گاهی مادر است...
مداح دعوت کردهایم ولی این روزهای محرم، دیدن چنین صحنهای خودش روضه است! کافیست کمی بُهت همسر و سرگردانی دختر و اشکهای عمه را ببینی و چشمهایت را ببندی... قلبت برایت روضه میخواند.💔
خواهر شهید میگفت:
«رفته بودیم جشن غدیر. چند بار با او تماس گرفتند برای جلسه! به منزلشان برگشتیم. دوش گرفت و لباس تمیز و مرتب پوشید و خداحافظی کرد و ساعاتی بعد، صدای انفجار همه جا پیچید...
تا سه روز از شهادتش بیخبر بودیم.🥺
خیلی به زیارت عاشورا علاقه داشت. دائمالوضو بود و میگفت: «حتی سر سفره هم بیوضو ننشینید!»
خیلی مهربان بود!
دلش میخواست به حج برود، اما فرصت نکرد.»
به خواب خواهر آمده بود که :
داریم با امام حسین علیهالسلام و شهدا به حج میرویم🌺
ولی من بخاطر گریههای زیاد شما بال و پرم بسته است...
بعد از آن خواب، گریه کمتر میکنند!😔
به نیت او، تسبیحی به همهمان دادند به عنوان سوغاتی حج برادر!
عمه، دختر برادر را بغل گرفته و به من میگوید: «همین که سه سالش شد پدرش شهید شد»...
بغض گلویم را فشار میدهد...
مهمانهای ویژهای هم داشت شهید!
خانواده شهید «علیاکبر رنجبر» هم قبول زحمت کرده بودند؛ آمده بودند قوت قلبی بدهند...🇮🇷
مادر شهید رنجبر، بهخاطر شرایط جسمی، توان بالا آمدن از پله را نداشت و همان پایین، کنار در ورودی، روی صندلی نشست! 🌺
من که میگویم این هم بیحکمت نبود؛ چرا که شهید صفرپور، مادر نداشت
و حالا مادر شهید رنجبر، مثل مادر خودش، دم در نشسته بود
تا به مهمانهایی که برای تسلیت آمده بودند خوش آمد بگوید.»
#شهید_اقتدار#مرگ_بر_اسرائیل#محتوای_تبلیغی#اربعین_حسینی
╔═🇮🇷════╗
@mohtavayedaneshamoziyeshamim
╚════🎒🎒═╝