🖤 دلنوشتهای در سوگ رحلت پیامبر رحمت
امشب مدینه غمگینتر از همیشه است.😔
خانهها خاموشاند،
کوچهها بوی دلتنگی میدهند
و صدای گریهی دختر پیامبر، فاطمهی زهرا سلاماللهعلیها، در کوچههای تنگ مدینه میپیچد.
پیکر بیمار رسول خدا روی سینهی علی آرام گرفته است.
چشمانی که سالها با آنها رحمت را نگاه کرده بود، حالا سنگین شدهاند.
لبهای مبارکش میجنبند، اما دیگر توان سخن گفتن ندارد. تنها نجواهایی شنیده میشود:
💫«خدایا مرا در سختیهای مرگ یاری کن…»💫
علی، یار همیشه، اشک میریزد و سرِ پیامبر را بر زانوی خود گرفته است.
چه دردناک است لحظهای که خورشید نبوت رو به خاموشی میرود…
فاطمه، دختر دلشکسته، خود را به پدر رسانده.
دست پدر را میبوسد و با گریه میگوید:
💫«پدر جان… بعد از تو چه کسی دل ما را آرام میکند؟»💫
پیامبر لبخند کمرنگی میزند، رازی در گوش فاطمه میگوید و او برای لحظهای از غم به شادی میرسد… رازی که امید فردای دوبارهی دیدار را در دل دخترش زنده کرد.
لحظهها سنگین میگذرند.
مدینه تاب دیدن این جدایی را ندارد.
ناگهان سکوتی شگفت همه جا را پر میکند…
روح مقدس رسول رحمت، از دامان علی پر میکشد و به سوی ملکوت میرود.
ای مدینه!
تو دیگر همان شهر همیشه نخواهی بود…
ای دیوارهای خانهی پیامبر! شاهد باشید که امروز آسمان از زمین جدا شد…
ای دلها! بسوزید، که خورشید محمدی غروب کرد.
اما نه… او رفت، اما کلامش ماند؛ وصیتش ماند؛ سفارش همیشگیاش ماند:
💫«بعد از من، دست از قرآن و اهل بیتم برندارید.»💫
🖤 آه ای رسول خدا…
چگونه باور کنیم مدینه بیتوست؟
چگونه باور کنیم که صدای مهربانت دیگر در مسجد به گوش نمیرسد؟
قلبهایمان خون شد و دلمان از هجران تو میسوزد…
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
✍
#فدایی_مولا
✍
#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی
#استان_قم_ناحیه_۴