••┈••❈بسم‌ربّ‌الشّهدا❈••┈• 🖼 خرداد_____ 🦋خیلی دیر شده🦋 کار همیشگی‌ش بود. هر وقت دلش تنگ می‌شد دستمو می‌گرفت و با هم می‌رفتیم بهشت زهرا. اول می‌رفتیم قطعه‌ی اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می‌رفتیم؛ بعد می‌رفتیم سرِ مزار شهدا. 🌷می‌گفت: ایـن‌جاࢪونـیـگـاڪـن، اصـلاًاحـسـاس‌می‌ڪنی‌ڪـه‌ایـن شـهـدامُـࢪدن؟ایـن‌جــاهـمـون‌حِـسـّی‌ࢪوداࢪےڪـه‌تـوے قـطـعـہ‌ےامـوات‌داࢪے؟ بالای سر مزار بعضی از شهدا می‌ایستاد و سنّشون رو حساب می‌کرد. 🌷می‌گفت: ایـنـایـی‌ڪه‌مـی‌بـیـنـی، هـمہ‌نـوزده_بـیـسـت‌سـالـه‌بودن. مـاهـاࢪسـیـدیـم‌بـه‌سـی‌سـال، 🦋خـیـلـی‌دیـࢪشـدھ،🦋 اصـلاًتـو ڪَـتـم‌نـمـی‌ࢪه‌ڪـه‌بـخـوان‌ مـاروتـوقـطـعـه‌ے مـࢪده‌هادفـن‌ڪـنـنـد. از سوز صداش معلوم بود که مدّت‌هاست حسرت شهادتـــــ🕊رو به دل داره. •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم عبداللهی ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝