🥀🍂
🍂
امام خواست تا نساء به خیام برگردند که دگر محرمی برای آنان نماده است...
و زینب...یگانه خاتون کربلا...زنان را به خیمه برد پس به سرعت بازگشت...
➖مهلا مهلا یابن زهرا!...حسین جانم! برادرم!...
در آغوش کشیده شد جبل صبر...گریه از سر گرفته شد چشم چشم را نمی دید...
◾️کجا میخوای بری؟...چرا منو نمیبری... حسین... این دم آخری چقدر شبیه مادری
و چه گذشت بر امامی که غیرت بود...پدر بود...برادر بود....
جنگ را باید به جان می خرید و از خیام حفاظت میکرد...اما چگونه؟!....
می تاخت ذوالجناح تا وسط میدان پس سریع به خیمه باز میگشت...این تلاطم قلب مولا بود که یک چشم به خیام داشت و چشم دیگری میدان...
صدای بازگشت حسین آرامش دل نساء بود...
سایه مولا بالای سرشان بود هنوز....
اما....وای از آن ساعتی که سکوت طولانی شد و تنها صدای شمشیر بود که به گوش می رسید...
اما ناگاه صدای پای ذوالجناح آمد...سراسیمه از خیام خارج شدند...شاید که برای وداع دیگری آمدند...
آمده بود آری...اما بی سوار...خونین و تیر خورده و سر خم کرده از خجالت....
دختران و زنان لطمه زنان خود را به سمت اسب کشاندند...
و آه از زینب و وای از زینب.....
دوید و لحظه ای را مکث نکرد...عبا به زیر پا می رفت و او زهرایی میشد برای علی در کوچه های مدینه....به زمین میخورد و عباسی میشد برای حسین....
فریاد حسینا به سر میداد و خواهر میشد برای حسین......
پس رسید بالای تل...
خنجر و سینه....
انگشتر و غارت...
سر و نیزه...
و زینب و.............
عمه جان از بالای تل رکوع کنان خود را به حسین می رسانند...
چقدر سجده ی خواهر بر تربتِ گلوی برادر دیدنی است...
دنیا چنین نماز جماعتی به خود ندیده
لب های خواهری بر رگ های برادری...
✨اَشهَدُ اَنْ لاَ اِلهَ اِلاَّ اللهُ وَحْدَهُ لاَ شَریکَ لَهُ، وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَشْهَدُ اَنَّ حسین بن علی قتلوه عطشانا
✨السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ.
ا┅═✧❁ ⚜️ ❁✧═┅ا
مولای من یا صاحب الزمان...یا غیرت الله...
شب عاشوراست و دست گدایی ما...
چه میتوان گفت از داغی که بر سینه ی جد غریبتان نشست...و چه گذشت بر مولا آن زمان که زیر دست آن ملعون نگاهش به زینبی بود که نظاره گر بود....
و آه از خونی که از چشمان مبارکتان میجوشد از اسارت عمه جانتان...
🍂
🥀🍂
۲