📙ماجرای فیل دست 🔷قسمت چهارم- بخش 3 دو روز روز اوّل کار یاد گرفتم روز دوم اخراج شدم!! یعنی چی؟! - اوستا کارم رفته بود بیرون همون وقت به ماشین مدل بالا اومد داخل مغازه ... منم موتورش پیاده کردم روز دوم موتور پیاده کردی؟!! بله استعدادش داشتم! آره خیلی استعداد داشتی - اوستا کارم وقتی اومد و دید که موتور پیاده کردم با اژه افتاد دنبالم... منم در رفتم! اما استعدادم در نرفت!! امیر آه کشید نمیدونم کی قراره تصمیم بگیری که وقتی کاری رو بلد نیستی صاف و روشن بگی بلد نیستم! بابک سکوت کرد و به گلهای سفید سفره خیره ماند... امیر ادامه داد: - امشب قرار بود در مورد حرفی که نیما بهت زده و سؤالاتی که داشتی، صحبت کنیم. جواب سؤالت همین امشب داده شد؛ کافی بود کمی دقت میکردی... - جواب سؤال من؟ کی؟! وقتی مکانیک از راه رسید دستورایی به ما داد و گفت که انجامشون بدیم؛ درسته؟ درسته!