📙ماجرای فیل دست
🔷قسمت پنجم - بخش 3
امیر آهی کشید و گفت
خدا رو شکر که به خیر گذشت.
بعد خمیازه ای کشید و ادامه داد
فردا یادم باشه موبایلم ببرم تعمیر...
- مگه موبایلت چشه؟
چند روزه درست کار نمیکنه بازی در میاره
بده ببینم
مگه تو تعمیرکار موبایلی؟
- زکی ما رو دست کم گرفتی امیر خان ما یه زمانی شاگرد موبایل فروشی بودیم امیر خیره خیره به او نگاه کرد بابک دوباره سرخ شد و چشمهایش را دوخت به انگشت هایش....
#داستان_ادامه_داره