[ Photo ]
📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت اول- بخش 1
نزدیک طلوع آفتاب روز جمعه بود و بابک همچنان مشغول نماز صبح؛ اما بالأخره نمازش تمام شد امیر که مدتی بود او را زیر نظر داشت، بلافاصله گفت :
این چی بود خوندی بابک جان؟!
- واضحه! نماز صبح
- نماز صبح چند رکعته؟
- در ر حالت معمول دو رکعت
- در حالت معمول؟ مگه حالت غیر معمول هم داریم؟!
بله داریم امیر جان مشکل اینه که شما ادعای زیادی داری، ولی متأسفانه اطلاعات کاملی نداری!!
- مثل این که امروز دوباره از دنده چپ بلند شدی نه؟
- مسئله اینه که شما به بهانه ی آموزش احکام داری توی امورِ خصوصی بنده و حالات معنوي خاصم دخالت میکنی
- بسیار خوب اگه ناراحت میشی بنده دیگه دخالت نمیکنم چون دوست داشتی احکام یاد بگیری من وظیفه خودم دونستم چیزایی رو که میدونم به شما هم یاد بدم. دیگه خود دانی...
ابک همان طور که تسبیح در دست داشت و به قسمتی از موکت خیره شده بود، بدون این که به امیر نگاه کند شمرده شمرده گفت:
- مگه نماز بنده چه ایرادی داشت، عزیز من؟
- بابک ،جان نماز شما باطله ،پس از این تیریپ معنوی و عرفانی بیا بیرون و تا نماز صبحت قضا نشده، دوباره بخونش
- یعنی چه؟! شما میفرمایید من دین نداشته باشم؟
#داستان_ادامه_داره