📙ماجرای کابوس کلّه
🔷قسمت چهارم- بخش 1
امیر به سمت وضوخانه میرفت که بابک را دید او داشت آستینهایش را پایین میداد معلوم بود که تازه وضو گرفته است.
به به جناب استاد امیر صیامی خوبی مهندس؟
- ممنونم بابک جان!
کجا داری میری؟!
میرم وضو بگیرم برم نماز
- چی شده که آقای صیامی الآن دارن نماز میخونن؟ شما که همیشه اوّل وقت نمازتون
رو میخوندید، جناب مهندس
- امروز توفیق نداشتم خواستم اوّل وقت برم نماز؛ اما یه مشکلی برای یکی از دستگاهها پیش اومد و نتونستم
برو امیر جون برو استغفار کن آدم نماز اوّل وقت رو میفروشه به یه دستگاه؟
- مجبور شدم بالای سرِ دستگاه بمونم اگه خاموشش میکردم و میرفتم، سرد میشد و از نظر فنّی مشکل جدی تری پیدا می.کرد چون پای حق الناس در میون بود، میشد نماز رو یه کم تأخیر انداخت گاهی به دلیل موجه نمیتونی نمازت اوّل وقت بخونی؛ برای همینه که خداوند از سر ،لطف وقت نماز رو وسعت داده.
حالا باید بررسی بشه!!
چی بررسی بشه؟!
همین تأخیر شما برای نماز
- ببخشید! شما مگه زبونم لال، خدایی؟!!
- حالا تا ببینیم!!!
- صبر کن ببینم تو خودت برای چی این موقع داری میری نماز ؟!
- من؟ چیزه... منم یه جورایی پای حق الناس در میون بود!
#داستان_ادامه_داره