🖼 تحصیلی 🌻 مبعث ☆داستانک ☆ در شهر مدینه مردی بود. هر قول یا وعده‌ای که می‌داد، زود فراموش می‌کرد. روزی (ص) از او خواست کاری برایش انجام دهد. مرد قبول کرد، اما پیامبر (ص) می‌دانست که ممکن است همیشه فراموش کند، برای همین وقتی مرد می‌خواست خداحافظی کند، پیامبر (ص) و به او گفت: «آقای دو گوشان! فراموش نکنید.» همه نگاه کردند. مرد هم نگاه کرد. آن جا کسی به نام آقای دو گوشان نبود. مرد به پیامبر (ص) گفت: ولی من آقای گوشان نیستم. اما یک لحظه فکر کرد و . فهمید که همه مردم آقای دو گوشان هستند و پیامبر (ص) با او کرده است. آن روز تا شب به یاد پیامبر (ص) می‌افتاد و لبخند می‌زد. قولی را هم که داده بود، فراموش نکرد. 📕کتاب :«لبخندهای ماه »  🖊نویسنده :مرتضی دانشمند  🌷❣ 🌷❣🌷❣🌷❣🌷 •┈┈••••✾•✏️•✾•••┈┈• ڪمیته دانش ‌آمۅزێ انجمݩ مبلّغان جٰامعَةُ الزّهࢪٰاسلامُ اللہ علیهاٰ مبلغ: خانم سمیه قنبری ╔═📖════╗ @mohtavayedaneshamoziyeshamim ╚════🎒🎒═╝