داستان “هواپیمای کوچک و چادر” یک روز آفتابی، لیلا به همراه مادرش به پارک رفته بود. لیلا همیشه دوست داشت در پارک بدود و بازی کند، اما امروز مادرش به او گفت: “لیلا جان، امروز می‌خواهیم چیزی جدید یاد بگیریم.” لیلا کنجکاو شد و پرسید: “چیز جدید چی هست مامان؟” مادرش لبخندی زد و گفت: “می‌خواهیم درباره حجاب و چادر سر کردن صحبت کنیم.” لیلا نمی‌دانست حجاب چیست و چرا مادرش این‌طور حرف می‌زند. مادر لیلا او را روی نیمکت نشاند و شروع به توضیح دادن کرد: “حجاب مانند یک محافظ است. همان‌طور که وقتی به سفر می‌روی، هواپیما به یک پوشش مخصوص نیاز دارد که از او در برابر بادهای شدید محافظت کند، ما هم به چیزی نیاز داریم که از خودمان در برابر نگاه‌های ناخواسته محافظت کند. چادر هم مانند این محافظ برای بدن ماست.” لیلا کمی فکر کرد و گفت: “یعنی مثل چادر که شما همیشه به سر دارید؟” مادرش سرش را تکان داد و گفت: “دقیقاً. وقتی چادر سر میکنیم، احساس می‌کنیم که در برابر دنیا محفوظ هستیم. این نه تنها بدن ما را محافظت می‌کند، بلکه دل و ذهن ما را هم از چیزهای بد دور نگه می‌دارد.” لیلا با دقت به حرف‌های مادرش گوش می‌داد و کمی در دلش احساس می‌کرد که حجاب چیزی است که می‌تواند او را از خیلی چیزها محافظت کند. آن روز وقتی لیلا به خانه برگشت، به مادرش گفت: “مامان، من هم می‌خواهم مثل شما چادر سرکنم.” مادرش از شنیدن این حرف خوشحال شد و گفت: “آفرین دخترم، حجاب نشان‌دهنده احترام به خود و دیگران است. این پوشش به تو کمک می‌کند تا همیشه در مسیر درست باشی.” لیلا با لبخند گفت: “حالا من هم مثل یک هواپیمای کوچک با محافظتی امن و آرامش‌بخش می‌خواهم به دنیا نگاه کنم.” از آن روز به بعد، لیلا با افتخار چادرش را سر میکرد و می‌دانست که این پوشش نه تنها او را از نگاه‌های بد محافظت می‌کند، بلکه به او احساس عزت و احترام می‌دهد.