🌸🍃﷽🌸🍃
#قصه_غدیر
پارت 2⃣:
کوچ دلها، از مدینه تا مکه
هوا، گرم و پرغبار بود.
اما صدای چرخیدن چرخها و زنگ شترها، نوای شوق را در شهر پخش کرده بود.🐫
🧕کوثر، دختر نوجوانی از طایفه خزرج، با چادری سفید، کنار مادرش ایستاده بود.
چشمهایش برق میزدند.
انگار در دلش،
هزار پروانه بال میزدند.🦋
– مامان، ما هم میریم
#حج؟
– بله عزیزم،
پیامبر خودشون دستور دادند همه باهاشون بیان.
– یعنی خود پیامبر هم هستند⁉️
– بله عزیزم،
این سفر فقط
#حج نیست...
من حس میکنم قراره اتفاقی بیفته...
🎼 صدای پیامبر از دور میآمد...
آرام، اما محکم:
ـ آگاه باشید!
هر کس توان دارد، باید همراه ما باشد...
این
#حج، آخرین
#حج من است...
🧕کوثر برگشت و به آسمان نگاه کرد.👀
نسیمی خنک از جانب عرفات به صورتش خورد.
با خودش گفت:
«اگه این آخرین
#حج پیامبره، پس یعنی حرفی مونده که نگفته⁉️ یعنی چیزی هست که باید همه بدونن⁉️»
و کاروان، آرام آرام از مدینه جدا شد.
با دلهایی پر از سؤال...
و گامهایی که نمیدانستند قرار است تا قلب تاریخ قدم بردارند...
ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ
#رفقا
هر حرکت با پیامبر، یک قدم به روشنی نزدیکتر است.
گاهی خدا ما را به سفرهایی میبرد، تا از پوستهی عادت بیرون بیاییم و حقیقت را ببینیم.
بچهها! فکر میکنید چرا پیامبر گفتند همه با من بیان، حتی زنها و بچهها⁉️
شاید چون میخواستند همه شاهد چیزی باشند❓
آفرین! چون اتفاقی که قراره بیفته فقط مخصوص علما و مردان نیست.
حالا بهنظرتون چرا اینقدر تأکید داشتند که این
#حج آخرشه❓
بله چون میخواست یه وداع باشه.
درسته...
و یک وصیت بزرگ هم در راهه...📝
پارت بعدی، وارد مکه میشیم و نشونههایی از ماجرای
#غدیر کمکم خودشون رو نشون میدن...
✍
#مجری_طرح_تربیتی_امین_پناهی