ایامالله شهادت حاج قاسم و الگوی اسلامی-ایرانی پیشرفت
ملتی که شهادت دارد، اسارت ندارد. امام خمینی (ره)
منتشره در اسفند 1398
قسمت 1 از 4
1. در مقایسهای که میان انقلابهای بشری صورت میگیرد، انقلاب اسلامی ایران، در کنار انقلابهای فرانسه (1789)، انقلاب اکتبر 1917 روسیه، انقلاب استقلال آمریکا و انقلاب چین یکی از پنج انقلاب بزرگ بشری محسوب میشود(کچویان،1390). با این حال علیرغم این مشابهت، انقلاب اسلامیِ ایران برخلاف دو یا چهار انقلاب دیگر، ماهیتی دینی به معنای حضور فراگیرِ علقۀ معنوی داشته است، در حالیکه دو یا چهار انقلاب دیگر، علیرغم تفاوتهایی که داشتهاند، همگی علقههایی ناظر به زندگیِ ایندنیایی را پروراندهاند.
اما در میان انقلابهای فرانسه و روسیه، به جهت ادعایشان مبنی بر خلقِ یک جهان جدید و متفاوت از گذشته، ما شاهد تلاش برای بسط و صدور ایدۀ بنیادین آن انقلابها به دیگر ملل و جوامع نیز بودهایم. برای درک ایدۀ بسط و توسعۀ انقلاب روسیه تنها کافی است به ماجرای جنگ سرد و تقابل بلوک شرق و غرب اشاره کنیم. از این منظر، بلوک شرق به دنبال بسط ایدۀ انقلابهای استقلالطلبانۀ کارگری در کشورهای دیگر و بلوک غرب به دنبال بسط الگویِ توسعۀ سرمایهداری در جهان سوم بود. لازم به ذکر نیست که منازعات دهۀ 1340 در ایران میان دربار پهلوی و حزب توده نیز متاثر از این فضا بوده است. اما مسئلۀ صدور و بسط ایدۀ بنیادین انقلاب فرانسه که عمدتاً با شعار برابری، برادری و آزادی بوده و بر محور دموکراسی و لیبرتی صورت میگرفت، پیچیدگی بیشتری داشت. همانطور که میدانیم فرانسه تا مدت زیادی بعد از انقلاب فرانسه، درگیر منازعات میان هوادارانِ بازگشت به سنت و هوادارانِ بسط تجدد و مبارزه با سنت بود. فارغ از منازعات میان صاحبان قدرت سیاسی هوادار سلطنت و هوادار تجدد و جمهوریخواهی که موید اوضاع آشفته و مبهم آیندۀ انقلاب فرانسه در این کشور بود، پیگیری این ایده در میان متفکرین این عصر نیز همین ابهام و آشفتگی را تایید میکند. تقابلی که میان دو بونال و دو میستر یا حتی روسو از یکسو و آگوست کنت از سوی دیگر وجود داشت، نشان میدهد که این منازعه مخصوصاً در سدۀ هجدهم وجود داشته است. همانطور که کالینیکوس (1373: 68) متذکر شده، سدۀ هجدهم یا روشنگری، عصر «ابهام بر سر پیشرفت» تجدد است. تجددی که در مراحل جنینیِ گسست از سنت قرار داشت، هنوز سردمدارانش دربارۀ حرکتِ رو به جلوی آن تردید داشتند. متجددین از خانۀ سنت جدا شده بودند، اما هنوز نمیدانستند به کدامین کوی و برزن سفر کنند و رحل اقامت در کدامین مأمن بر زمین نهند؛ در این عصر هنوز وسوسههایی برای بازگشت وجود داشت. در این میان، آنچه این تردید را برای متجددین از میان بُرد و گام این نوجوانان بریده از سنت را مستحکمتر ساخت، یا فتوحات ناپلئونی در عرصۀ نظامی و سیاسی در سرزمینهای دیگر یا صورتبندی فلسفههای تاریخ تجددِ افرادی نظیر ولتر، هگل یا نظریههای کلاسیک جامعهشناسی مانند کنت و مارکس بود. همانطور که اریک وگلین (1999) متذکر شده، سدۀ هجده و نوزده، سدۀ «بحران شکلگیری و توسعۀ» تجدد است و ایدهای که این بحران را خاتمه داده یا حداقل تسکین میبخشد، ایدۀ «آخرالزمان انسان» (apocalypse of man) است که در نظریههای هگل و مارکس و کنت و امثال آنها، البته هرکدام با راهحلی متفاوت پرورده میشود.
این تحولات، البته به قلمرو نظر منحصر نیست، بلکه در قلمرو عمل و سیاست، همزمان با اقدام فعالین عرصۀ سیاست و جامعه همراه است. شاید یکی از نقاطی که بهتر از همه این همراهی را نشان دهد، همزمانی پایان نوشتن پدیدارشناسی روح هگل با حملۀ ناپلئون، یعنی حامل روح انقلاب فرانسه به ینا و آلمان است. هگلی که نه تنها از حملۀ ناپلئون فرانسوی به پروس آزرده نمیشود، بلکه او را «روح جهان سوار بر اسب» میداند. البته موارد دیگری نظیر برعهده گرفتنِ نقش کاهنی و شبهپیامبری توسط آگوست کنت یا نقش شبهپیامبری توسط مارکس و مارکسیستها نیز موید این همراهی است.
در این تحولات نظری و عملی، همانطور که اریک وگلین (1999) با اشاره به ایدۀ آخرالزمان انسان اشاره میکند، صدور و بسط ایدۀ بنیادینِ انقلاب فرانسه، تقریباً همزمان با وحدت نسبیای است که در میان نیروهایِ اصلی انقلاب شکل گرفته است. نیروهای انقلاب تا زمانی که نتوانسته بودند بر ایدۀ بنیادین انقلاب وحدت یابند یا دستکم وحدتی نسبی پیدا کنند، نمیتوانستند آن ایدۀ بنیادین را صادر نمایند. صدور ایدۀ بنیادین انقلاب تنها زمانی ممکن میشود که تضادهای داخلی میان این نیروها دستکم تا حد زیادی مرتفع شود و نیرو برای بسط و گسترش عملی و نظریِ انقلاب فراهم آید. این وحدت، گاه توسط ایدۀ آخرالزمان انسان در کنت صورت میگیرد و گاه با ایدۀ دیالکتیک هگل.