قسمت 2 از 4 شاید به همین دلیل باشد که ناپلئون در حملۀ اولش به پروس و دیگر کشورهای اروپایی، مشکلی نداشت، زیرا همانطور که هگل در پدیدارشناسی روح متذکر می‌شود، تضادها پیوسته در سطحی بالاتر، رفع می‌شوند و وحدت حاصل می‌شود. همانطور که ناپلئون نیز در عرصۀ عمل، توانسته بود نوعی وحدت و هماهنگی میانِ نیروهای انقلاب فرانسه ایجاد کند و ایدۀ بازگشت به گذشته را به محاق ببرد. 2. شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و دیگر یاران‌شان، منتهی به برگزاری تشییع جنازه‌ای حیرت‌آور در سطح ایران، عراق و بسیاری از ملل دیگر شد. مراسم ایران و عراق نیز با شباهتی مثال‌زدنی از جمله طواف در حرم‌های مطهر کاظمین و کربلای و نجف و مشهد و قم یا شعارهای ضد استکباری متحدالشکل در مراسم و نظایر آنها برگزار گردید. شاید اولین نکته‌ای که از این مراسم به ذهن می‌رسد، وحدت قابل توجهی است که ایرانیان با عراقی‌ها و لبنانی‌ها در این مراسم نشان دادند. فارغ از شباهتهای ظاهریِ برگزاری مراسم و شعارهای مشابه، ما نوعی روح واحد را در میان ملت ایران و عراق مخصوصاً در مقابله با استکبار جهانی در این مراسم شاهد بودیم که نمود عینی‌اش، مصوبۀ مجلس عراق برای خروج آمریکایی ها از عراق بود. از سویی دیگر، شهادت حاج قاسم سلیمانی، حداقل به لحاظ زمانی، بعد از بیانیۀ گام دوم رهبری معظم انقلاب اسلامی، یعنی در «چهل سال دوم» صورت گرفته و ایشان، بزرگترین شهید بعد از این بیانیه یا به تعبیر دیگر شهید این عصر جدید است. اگر تعابیر رهبری معظم انقلاب را مبنا قرار دهیم، ما در این مراسم و حوادث، دو یوم الله داشته‌ایم. بعد از ایام‌الله‌ی که در دورۀ امام خمینی (ره) در دهۀ پنجاه مانند17 شهریور و 22 بهمن و 13 آبان مطرح شد، وقوع و طرح دو یوم‌الله در این حوادث، حائز اهمیت است. به علاوه مطابق بیان رهبری در بیانیۀ گام دوم، انقلاب در آغاز عصر ورود به «فرایند بزرگ جهانی» است. با این چند مقدمه می‌توان نتیجه گرفت که انقلاب اسلامی، در آغاز عصر ورود به «فرایند بزرگ جهانی»اش، شاهد دو یوم‌الله بوده که با وحدت مثال‌زدنیِ دو ملت ایران و عراق برگزار شده است. به تعبیر دیگر، دو ملت ایران و عراق، همراه با یکدیگر، در وقوع و طرح این ایام‌الله مشارکت داشته و حوادث خاصی را رقم زده‌اند. اگر این ایام‌‌الله اخیر را با ایام‌ الله دهۀ پنجاه و شصت مقایسه کنیم که برگزاری‌شان بیشتر با مشارکت ملت ایران رقم می‌خورد، خواهیم دید که اینک، اگر از لبنان و دیگر ملل هم چشم بپوشیم، حداقل یک ملت عظیم به نام ملت عراق، در این ایام‌الله شریک و سهیم شده‌اند. ما و ملت عراق، اکنون در متنِ این ایام‌الله هستیم و ایام‌الله، آن ایامی است که همانطور که به حضرت موسی (ع) گفته شد، قوم یا اقوامی را از ظلمات به نور می‌کشاند (ابراهیم،5). 3. علیرغم مشابهت انقلاب‌ها در صدورِ ایدۀ بنیادین‌شان، ماهیت و شیوۀ این صدور، متفاوت بوده و برخاسته از ماهیت و ایدۀ بنیادین هر انقلاب است. اگر ناپلئون را نماد سیاسی صدور انقلاب فرانسه بدانیم، استعمار مصر و بخش‌های دیگر جهان، نشان می‌دهد که ایدۀ بسط و توسعۀ انقلاب فرانسه، ایدۀ استعمار ملل دیگر آنهم با زور نظامی و در یک کلمه جنگ‌افروزی است. اگر هگل را نمودِ فلسفیِ صدور ایدۀ بنیادین انقلاب فرانسه بدانیم، بازهم اصل تضاد به‌عنوان ایدۀ اصلیِ نظام فلسفیِ جدید مطرح است. با این حال فارغ از مبدأ و بنیادِ ایده‌های انقلاب فرانسه، فلسفۀ تاریخ انقلاب فرانسه، ایده‌ای بورژوازی است و همانطور که ماکس هورکهایمر (1380) متذکر شده، تاریخ فلسفۀ بورژوازی بر دوش ماکیاولی، هابز و هگل سوار است (هورکهایمر،1380). فلسفۀ تاریخ بورژوازی، همانطور که هگل نیز تشریح می کند، پس از منازعاتی که در جامعۀ مدنی و بازار و تضادهای آن از سر می‌گذارند، در دولت مطلقه به استقرار می‌نشیند و سودای آن دارد که ملکوت خداوند (kingdom of God) را بر روی زمین مستقر سازد. ما در اینجا با فلسفۀ تاریخی مواجهیم که قصد دارد «آخرِ زمان» را در همین زمان این‌دنیایی محقق سازد. فلسفۀ تاریخ مدرن بر دوش انسانی سوار است که قصد دارد همانطور که طبیعت را در علوم طبیعی، مسخّرِ «ارادۀ» لاقید خویش ساخت، به بیان ارنست کاسیرر، «جهان تاریخ» را نیز تسخیر کند (کاسیرر،1395: 315). در این نحوۀ خاص تسخیر، چه در طبیعت و چه در تاریخ، آنکه تسخیرگر است، انسانی است که همانطور که کانت در مقالۀ روشنگری چیست؟ اشاره دارد، از نابالغی به تقصیر خویشتن رهیده و قید هدایت هر چیزی جز خردِ خودبنیاد خویش، از جمله دین و آموزه‌های وحیانی را نیز زده است. انسان مدرن همان زمان که تاریخ را می‌سازد و «خلق می‌کند»، آن‌را می‌شناسد. او سازندۀ زمان و فاعل شناسای مایشاء است.