نوعدالتخواهی در آستانۀ ناعدالتخواهی
راهبرد «تعمیق» عدالت خواهی به جای «رادیکالیسم» عدالتخواهی
[قسمت سوم]
2) راهبرد رادیکالیسم محصول روایت مبتنی بر تضاد دیالکتیکی:
اگر تضاد دیالکتیکی را مطابق نظر هگل تفسیر کنیم، بایستی بگوییم «نوعدالتخواهی»، جز با «نفیِ وضعیت عقبماندۀ عدالت»، معنا پیدا نمیکند و خودِ «عدالت»، چیزی جز «نفیِ معنای عقبمانده از عدالت» نیست که در «ضد عدالت» یعنی «ناعدالتخواهی» جلوهگر شده و نفی آن، بهمعنای «نفیِ نفی عدالت عقبمانده» است و «نوعدالتخواهی» از دل این نفی نفی محقق میشود. بهتعبیر دیگر، اگر عدالت عقبمانده، تز باشد، ناعدالتخواهی، آنتی تز است و نوعدالتخواهی، سنتز آنها؛ به تعبیر آقای نامخواه، «یک بُعد مهم نوعدالتخواهی، گذر از طلب عدالت به نخواستن بیعدالتی است».
تمایز این تفسیر از عدالت و عدالتخواهی با نگاه حکمت اسلامی روشن است. عدالت، در معنای اسلامی، امری نیست که هستیِ آن، وابسته به ناعدالتخواهی یا نوعدالتخواهی باشد؛ عدالت درحاقِ هستیِ این جهان است و ناعدالت یا حتی ظلم (که لزوماً در قلمرو حیات انسانی، یکی نیستند)، محصول عدم عدالت است و عدالتخواهی، تلاش برای رفع ناعدالتخواهی است که حجاب تحقق عدالت شده است. در معنای اسلامی، «وجود» عدالت یا «عدم» عدالت، به نحو دیالکتیکی به یکدیگر وابسته نیستند که تحقق عدالت، وابسته به نفیِ ظلم باشد، بلکه نفیِ ظلم، عدالت تحققیافته را آشکار میکند. عدالت، حقیقتی اصیل و هستیشناختی است که بود و نبودش، وابسته به بود و نبودِ ناعدالت (یا با تسامح ظلم) نیست. عدالت، یک حقیقت اصیل است که حتی در نبودِ ناعدالت، محقق است. در نگاه اسلامی، عدالت، ولو به اندازۀ یک تار مو، همیشه در این عالَم تحقق دارد و هر چقدر هم که این جهان مملو از ناعدالت گردد، بازهم عدالت، هستیِ خودش را از دست نخواهد داد. از این منظر، عدالت هم بهمثابه یک حقیقت وجودی، تشکیکی است و ناعدالت، نبود مرتبهای از عدالت است. اساساً موضوعات عدمی در نگاه حکمت اسلامی، عدمِ نسبی و ناظر به پایینتر بودن یا بهرهمندی کمتر از حقیقت وجوداند. حال، ناعدالت محصول مرتبۀ پایینتری از عدالت است و یحتمل، نوعدالتخواهی که در تضاد با ناعدالتخواهی تعریف میشود، اگر بر مبنای حکمت اسلامی قرار است تعریف شود، به معنای نفیِ مرتبه پایینتری از عدالتخواهی و نیل به مرتبۀ بالاتری از عدالت است.
اما آیا این تمایز در تفسیر تضاد دیالکتیکی، منجر به تمایز راهبرد نوعدالتخواهی نیز خواهد شد؟ بهزعم نگارنده، اتخاذ راهبرد رادیکالیسم، ناشی از تفسیر نوعدالت خواهی از دل تضاد دیالکتیکی با روایتی غیر از حکمت اسلامی است. اما اگر تفسیر مذکور در اینجا را مبنی بر تشکیک در وجود مدنظر قرار دهیم که تضاد میان عدالت موجود (ناعدالتخواهی) و عدالت مطلوب (نوعدالتخواهی) را ناشی از تفاضل مراتب تشکیکی حقیقت عدالت میداند، یحتمل به راهبردهای دیگری همچون تعمیق عملی و نظری عدالتخواهی خواهیم رسید.
تعمیق عدالتخواهی، عدالت و تعاریف موجود عدالت را بهطور کلی مطلق نفی نمیکند، بلکه قائل به تعمیق عدالت است. این به معنای محافظهکاری نیست، بلکه عین تلاش و حرکت و تکمیل پروژۀ عدالتخواهی و بازگشت آن به مسیر حقیقیِ عدالت است. در فقدان این نگاه، هیچ تضمینی وجود ندارد که نوعدالتخواهی، روزی به ضد خودش تبدیل نشود (چنانکه در تجربۀ دولت نهم و دهم در جمهوری اسلامی دیدهایم).
2) گسست از تاریخ قدسی، تقدسزدایی از آن و تقدسبخشیِ به لحظۀ اکنون: نکتۀ دوم و مرتبط با نکتۀ اول در نگاه انتقادی به سرمقالۀ آقای نامخواه آن است که تفسیر آقای نامخواه از عدالتخواهی و مهمتر از آن، نقطۀ اوج آن در انقلاب اسلامی، در گسست از رابطۀ وثیق عدالت و پیشرفت مطرح میشود. آقای نامخواه با ارجاع به بیانات راهبری، متذکر شدهاند که ما بعد از انقلاب پیشرفت کردهایم، اما در عدالتخواهی عقبماندهایم و کلِ سرمقاله را پیرامون همین مفهوم «عقب ماندگی در عدالت» نوشتهاند. اما نکتۀ اساسی که در این سرمقاله فراموش شده، پیوند ناگسستنی مدنظر مقام معظم رهبری، میان عدالت و پیشرفت است. به تعبیر دقیقتر، عدالت زمانی گرفتار عقبماندگی میشود که نتواند با پیشرفت دیگر قلمروها، پیشرفت کند و میان پیشرفت عدالت و اصلِ پیشرفت، فاصله و گسست ایجاد شود. این تحلیل دقیق مقام معظم رهبری، ناظر به جهان معاصر است که ویژگیِ مهم و شاید ذاتیِ و ناگسستنی آن، توسعه و ترقی است. در جهانی که موضع اشیاء، با توسعه و دخالت بُعد زمان در آنها معنا مییابد، عدالت به معنای «قرارگرفتن هر شیء در موضعش»، به معنای قرارگرفتنِ شیء در موضع توسعهیافتگی است و ناعدالت، خروج شیء از موضع توسعهیافتگی خواهد بود.