نوعدالت‌خواهی در آستانۀ ناعدالت‌خواهی راهبرد «تعمیق» عدالت خواهی به جای «رادیکالیسم» عدالت‌خواهی [قسمت چهارم] حال اگر ما در مقابل ایدۀ ترقی و توسعۀ غربی، به‌دنبال پیشرفت اسلامی-ایرانی بوده و عدالت و پیشرفت را با یکدیگر گره می‌زنیم، عدالت به معنای قرارگرفتن شیء در موضعِ خودش، به معنای قرارگرفتن شیء در موضع پیشرفت اسلامی-ایرانی خواهد بود و از اینجاست که عدالت (و پیشرفت در عدالت) با پیشرفت گره می‌خورد و عقب‌ماندگی در عدالت، به معنای ناعدالت‌خواهی خواهد بود. از این منظر، اصل توجه آقای نامخواه درست و دقیق است، اما نحوۀ توضیح این مسئله، به دلیل نکته‌ای که در بند قبل طرح شد، ناقص یا غلط صورت گرفته است. توسعۀ در معنای غربی، به معنای «گسست» لحظۀ تجددِ غربی از تاریخ بشر (تقدس‌زدایی) و بسط تاریخ تجددِ غربی به کل تاریخ بشر و روایت کلِ تاریخ بشر در ذیل تاریخ غربی (مقدس‌سازی دوبارۀ تجدد غربی) است. مشروعیت عصر تجددِ غربی، اساساً به دلیل توانایی‌اش در همین بسط دوم است که مدعی است توانسته، تمام تاریخ بشر را ذیل تاریخ تجددِ غربی بازخوانی کند. این گسست که در معنای عمیقش، به معنای شرک در خالقیت و ربوبیت الهی در تاریخ بشر است، همواره می‌تواند برای جهان‌های غیرِ غربیِ مواجه‌شده با جهان غربی چالش‌زا باشد؛ مخصوصاً اگر جهان غیرِ غربیِ مواجه‌شده با غرب، دست به انقلابی در حدواندازۀ انقلاب‌هایِ جهانِ غربی زده باشد. با وقوع چنین انقلابی (مثلاً انقلاب اسلامی یا در یک معنای محدودتر، انقلاب اتحاد جماهیر شوروی)، این خطر همواره وجود دارد که جهانِ تازه انقلاب کرده در مقابل جهانِ متجددِ غربی، مدعیِ «گسستی» دیگر در تاریخ بشر شده و بخواهد تاریخ پس از انقلاب خودش را به سرتاسر تاریخ خودش و تاریخ دیگر ملل و فرهنگ‌ها بسط دهد و تاریخ گذشتۀ خودش (و گذشتۀ دیگر ملل را) در ذیل تاریخ کوتاه معاصر پس از انقلابش بازخوانی کند (فی‌المثل در انقلاب مارکسیستی، چنین اتفاقی رخ می‌دهد). به‌تعبیر دیگر، این مخاطره همواره در معرضِ روحیات انقلابیِ پس از انقلاب‌ها هست که لحظۀ اکنون خودشان پس از انقلاب را به‌مثابه نقطۀ بی‌بدیلی در تاریخ در نظر بگیرند که می‌توانند کلِ گذشته را به مثابه موجودی بی‌جان و «عقب‌مانده» قلمداد کنند و کلِ آینده را از خلالِ اتکا به خودبنیادی «لحظۀ حال» بسازند و به پیش بروند. این خطر که معمولاً از آن با عنوان نظریۀ «گسست» یاد می‌شود، به معنای آن خواهد بود که انسان، توانسته است در لحظۀ انقلاب، به درک و تفسیری از امر فراتاریخی (قدسی) برسد که بر اساس این درک، کلیت حقیقت را به‌نحوی تام و تمام دریافته باشد که نه گذشتگان و نه آیندگان، توانایی چنین درکی را نداشته و نخواهند داشت. به همین دلیل بعضاً در حالت انقلابی یا جنبشی، درک‌های «خلوص‌خواهانه» از امر فراتاریخی یا قدسی سر بر می‌آورند و کلِ تحولات تاریخ گذشته را که منجر به وقوع انقلاب شده است را نفی کرده و به لحظۀ انقلابی خود را مستقیماً به لحظۀ آغاز آن تاریخ متصل می‌سازد؛ خلاصه آنکه پس از رسیدن به بالای دیوار، نردبان را می‌اندازند. این اقدام و این درک، در واقع ناشی از پاسخ افراد درگیر روحیۀ انقلابی یا جنبشی به مخاطرات این راه است. بدون چنین درکی از لحظۀ حال و نفیِ گذشته (که مبنای پیشرفت و ترقی است)، توضیح ترجیح خطر انقلابی‌گری بر محافظه‌کاری به دشواری صورت می‌گیرد. در اینجاست که راهکار «رادیکالیسم» سر بر می‌آورد تا بتواند توجیه کافی برای چنین مخاطراتی را برای انبوه مردم فراهم کند. بنابراین رادیکالیسم، محصول گسست از تاریخ گذشته و تبدیل لحظۀ حالِ انقلابی (یا جنبشی) به تنها لحظۀ بی‌بدیل تاریخ است که غفلت از آن، موجب خسران ابدی و جبران‌ناپذیر خواهد شد. در اینجاست که غفلت و بی‌توجهی به این لحظۀ تاریخی و نسخۀ عملی آن یعنی «رادیکالیسم» به معنای عقب‌ماندگی تفسیر می‌شود و رادیکالیسم به‌معنای پیشرفت خواهد بود. اما اگر رادیکالیسم، راهکار مناسبی نیست، پس چگونه می‌توان در دامِ محافظه‌کاری و رکود گرفتار نشد؟