دربارۀ نقش تکنوکراتهای مشهدی در بیحجابیِ رایج در مشهد
[قسمت اول]
1. مطابق بنیادینترین تحلیلها از نظام سرمایهداری، اشکال مختلف سرمایهداری از جمله شبهسرمایهداری رایج در مشهد، حداقل دو ثمرۀ نامبارک دارد: 1) بیعدالتی، تضاد طبقاتی و حاشیهنشینی که در آن، هر چقدر سرمایۀ سرمایهدار افزون شود، حاشیۀ نشینی حاشیهنشین نیز افزایش مییابد. اگر مشهد سالهاست که در صدر جدول شهرهای دارای حاشیهنشین و مناطق کمبرخوردار است، نتیجۀ منطقیِ آن، وجود طبقۀ سرمایهدار و البته به تبع وارداتی بودنِ سرمایهداری در ایران و مشهد، نوکیسهای است که هر چه بیشتر بر این تضاد میدمد. 2) بیهویتی، انقطاع تاریخی و تضعیف سطح دینداری که در آن، سرمایهداری با تکیه بر «عقلانیت ابزاری» و گسترش دستاوردهای تکنولوژی، معنای کنشهای انسانی را از معنای کنشهای عاطفی، ارزشی، سنتی، مابعدالطبیعی و ماورائی به سطح کنشهای محسوس و ابزاری تقلیل میدهد. ثمرۀ دوم سرمایهداری، محصول روایتی از دین و دینداری است که در آن، مرجعیت دین در حیطههای مختلف زندگی تقلیل یافته و دینداری عمدتاً از ایفای نقش اجتماعی، سیاسی و کلان خود محروم شده و به سطح فردی، خصوصی و نازلترش، تنزل مییابد و ادارۀ امور کلان اجتماعی، سیاسی و فرهنگی به عقلانیتِ عرفی و سکولار واگذار میشود.
2. با آغاز روند شبهسرمایهداری وارداتی در سه دهۀ اخیر در مشهد الرضا (ع)، مخصوصاً از آغاز دهۀ هفتاد، اکنون ثمرۀ آن کِشتهها را در دو موضع مذکور بهوضوح مییابیم. حاشیهنشینی گستردۀ مشهد که زبانزد عام و خاص است، دیگر امروزه بر هیچ اهل نظری پوشیده نیست. توسعۀ نامتوازن شهری مشهد به سمت غرب و جنوب غرب مشهد و ایجاد مناطق حاشیهنشین گسترده در شرق و شمال شرق آن، کار را به جایی رسانده که در مناطق غربی شاهد رشد قارچگونۀ کلینیکهای حیوانات خانگی تا آرایشگاههای مربوط به این حیوانات هستیم و در همان حال، در گلشهر یا شهرک شهید باهنر، مردم شریف این منطقه، از داشتن یک بیمارستان تخصصی برای درمان بیماریهای سختِ خود، محروم هستند. با اینحال هدف این یادداشت بیش از آنکه اشاره به ثمرۀ اول یعنی حاشیهنشینی باشد، توجه به ثمرۀ دوم است.
3. مطابق تحلیل دوم، شکلگیری سرمایهداری در غرب، محصول تنزل سطح دین و دینداری مسیحی از مذهب کاتولیک با محوریت کلیسا به مذهب پروتستان است که در آن، کلیسا دیگر نقش محوری در علم، اقتصاد، سیاست و فرهنگ جامعۀ غربی نداشت و این قلمروها به تدریج به علوم اقتصاد، جامعهشناسی، علوم سیاسی و نظایر آنها با روایت مدرن سپرده شد. با اینحال همانطور که میدانیم علوم انسانی نظیر اقتصاد و جامعهشناسی و علوم سیاسی و نظایر آنها در بدو امر، تحت تاثیر علوم طبیعی غربی مخصوصاً فیزیک و زیستشناسی شکل گرفتنند. به تعبیر دیگر کاهش نقش کلیسای کاتولیک در نقشآفرینی اجتماعی و سیاسی و تنزل دینداری مسیحی به حیطۀ فردی، ابتدا درمنازعات مربوط به نجوم، مکانیک، فیزیک و دانشمندان آنها نظیر گالیله و نیوتن و کپلر و کوپرنیک با کلیسای مسیحی رقم خورد و با نهضت پروتستان مارتین لوتر، آخرین ضربه به نقشآفرینی سیاسی و اجتماعی کلیسای کاتولیک وارد آمد. جالب اینجاست که در اوج فرایند سکولارشدنِ علوم مختلف در غرب یعنی در سدۀ هجده و نوزده، مسئلۀ اصلی متفکرینی نظیر سنسیمون یا اگوست کنت که سعی در جایگزینی علوم اجتماعی به جای مسیحیت داشتند، همچنان مسئلۀ «صنعت» بوده است. به این معنا میان پروتستانتیسم مسیحی و غلبه و اهمیت علوم طبیعی و مخصوصاً «صنعت مدرن» در جهان مسیحی رابطۀ عمیق و گستردهای وجود دارد. این رابطه همانطور که ماکس وبر در تحلیل سرمایهداری در کتاب اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری اشاره میکند، میان متاثرین از صنعت و تکنولوژی و شکلگیری سرمایهداری دیده میشود. بیجهت نیست که وبر، از یکسو ریشۀ تکوین سرمایهداری در غرب را در تحول از مسیحیت کاتولیک به پروتستان و مخصوصاً شاخۀ کالونیسم دنبال میکند و از سوی دیگر، سردمداران سرمایهداری و بورژوازی را اصحاب صنعت، تکنوکراتها و بروکراتها معرفی میکند. «روشن است که شکل خاص و جدید سرمایهداری غربی تا حدود زیادی در اثر تکامل امکانات «فنی» ایجاب شده است. امروزه عقلانیت آن ماهیتاً به امکان محاسبۀ فنی تعیینکنندۀ یعنی به یک محاسبۀ دقیق و اساسی بستگی دارد و این در حقیقت بدان معنی است که عقلانیت آن به ویژگیهای علوم جدید بهویژه طبیعی مبتنی بر ریاضیات و آزمایش دقیق و عقلانی وابسته است. از سوی دیگر تکامل این علوم و فنون مبتنی بر آن نیز متقابلاً در کاربرد عملی و اقتصادی خود از منافع سرمایهدارانۀ انگیزشی تعیینکننده دریافت کرده و میکنند» (وبر،اخلاق پروتستان و روح سرمایهداری، 31-32).