فلسفۀ مقاومت در روزگارِ توسعه‌یافتگی-وابستگی قسمت 3 از 3 3. با لحاظ ضرورتِ تاریخی که با جایگزینیِ فلسفۀ تاریخ به‌جای مابعدالطبیعۀ سنتی، تبدیل به عاملِ هستی‌بخش جهان معاصر شده است، راه گریزی از این ضرورت، مگر با پذیرشِ عدم و حذف از تاریخ بشری، وجود ندارد. امتناع از این ضرورتِ تاریخی، به‌معنای پذیرفتنِ امتناع اندیشیدن است. ساکنین جهانِ سنت، «امتناع اندیشه» در جهانِ مدرن دارند و بلکه ممتنع‌الوجودند و یا در بهترین حالت، تاریخ، مادامی که به منطقِ وحیانیِ سنت مقید بماند، در «مسیر» زوال و انحطاط است و به‌میزانی که از این اندیشۀ سنتی، گسست می‌یابد، در مسیر ترقیِ تاریخی قرار می‌گیرد. از این حیث، پذیرفتنِ این ضرورت تاریخی یا اِعراضِ از آن، به‌معنای پذیرفتنِ بازی مرگ و زندگی است. استقلال از این مسیرِ تاریخی گریزناپذیر، معامله بر سرِ مخاطره‌ای است که شاید در سویِ دیگر آن، حیاتی دوباره باشد و شاید، نیستیِ محض. این نحوۀ نیستی و مرگ، البته به دلیل ماهیتِ ضرورت تاریخی، با مفهوم «استقلال» گره می‌خورد. اما در جایی که ضرورتِ هستی‌شناختی، در چارچوبِ توسعه‌یافتگی-وابستگی معنادار است، استقلال، در حقیقت «استقلال از وابستگی» و «مقاومت» در برابر آن است. بنابراین استقلال از وابستگی، به معنای خروج از تاریخ ضرورت‌یافتۀ توسعه¬یافتگی-وابستگی است. استقلال از این تاریخ، یعنی استقلال از وابستگی، همراه با نفیِ ضرورتِ دیالکتیکی میان توسعه‌یافتگی-وابستگی است و نفیِ ضرورت در دیالکتیک، چون امکانی در میان نیست (یا ضرورت و امکان، هر دو به امکان سپرده شده‌اند)، به معنای امتناع است. 4. با این‌حال پذیرشِ مخاطرۀ استقلال، اگرچه از منظرِ تاریخ توسعه‌یافتگی-وابستگی، عینِ مرگ و نیستی و نابودی است، اما شکل‌ دیگری از تاریخ و توجه مجدد به ابعاد مابعدالطبیعی زمان و تاریخ، امکان‌های متعددی را برای انسان می‌گشاید. در جهانیِ که زمان و تاریخ، واجد ابعاد مابعدالطبیعی است، همان‌طور توماس باور متذکر شده، «فرهنگ چند معنایی» امکان توضیح تنوع و تکثر جوامع را فارغ از الگویِ وابستگی ارائه می‌دهد. در این جهان، توسعه و پیشرفت، تشدید وابستگی نیست، بلکه گسترشِ استقلال است. وابستگی در این جهانی که طبیعت و مابعدالطبیعه در ارتباط با یکدیگر شکل می‌گیرند، عینِ وابستگی به مابعدالطبیعه است و بنابراین پیشرفتِ آن، گسترشِ «استقلال از وابستگی به این‌دنیا» است. تعالیِ انسانِ سنتی و پیشرفت او در این مسیر، عینِ استقلال از دنیا و مافیها است. در این جهان، معیار و ملاکِ حقیقت، نه در پایانِ تاریخ حلول‌یافته و درون‌ماندگارِ در جهان که موجدِ وابستگی همۀ ابناء بشر، به‌ نقطۀ پایانیِ این‌دنیایی و مادی است، بلکه در نسبت با حقیقت مابعدالطبیعی شکل می‌گیرد که در عین حال، وسعتِ وجودی ِاو در سرتاسرِ تاریخ باطنی است. 5. با این مقدمات شاید بتوان دریافت که استقلال و مقاومت، در جهانیِ که ضرورتِ تاریخی آن، عینِ وابستگی-توسعه‌یافتگی است، همراه با مخاطرات مرگ و زندگی یا هستی و نیستی خواهد بود. اگر بپذیریم که موضوع فلسفه، وجود و احکام وجود است و ضرورت، امکان و امتناع از جملۀ این احکام‌اند، در جهانی که ضرورت و امکان و امتناع، در ضرورت‌های تاریخیِ توسعه‌یافتگی-وابستگی تعریف می‌شود و هستی، به هستیِ این‌دنیایی فروکاسته و غایت آن، درون‌ماندگار است، توضیح مفاهیمی مانند مقاومت و استقلال، ناگزیر توضیحی فلسفی می‌طلبد. مقاومت، وجه بنیادین و هستی‌شناختیِ انسان‌ها و جوامعی است که مخاطرۀ گسست از جهانِ توسعه‌یافتگی-وابستگی را پذیرفته‌اند و سودای تحقق تاریخی دیگر را دارند؛ تاریخی که مسیر این‌دنیایِ آن، گسسته از عوالم قبل و بعدش، معنادار نیست. منتشره در: http://vatanemrooz.ir/newspaper/page/4172/1/294793/0 https://eitaa.com/mojtamaona/515