ادامه کلام علامه :
حال اگر بگويى: همين كه علم يقينى در مجراى افعال اختيارى قرار گرفت عينا مانند علم حاصل از طرق عادى مىشود و قابل استفاده مىگردد چون آدمى را بر سر دو راهى بكنم يا نكنم قرار مىدهد به اين معنا كه در آنجا كه با علم حاصل از طرق عادى مخالف باشد نظير علم عادى سبب فعل و يا ترك مىگردد.
در پاسخ مىگوييم: خير چنين نيست كه علم يقين به سلسله علل منافات با علم عادى داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اينكه مىبينيم بسيار مىشود كه انسان علم عادى به چيزى دارد، ولى عمل بر خلاف آن مىكند، هم چنان كه قرآن كريم در آيه " وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ" مىفرمايد كفار به علم عادى يقين دارند به اينكه با انكار و عناد در برابر حق معذب شدنشان در آتش يقينى است، در عين حال به انكار و عناد خود اصرار مىورزند، به خاطر اينكه در سلسله علل كه يك حلقهاش هواى نفس خود آنان است، انكارشان حتمى و نظير علم عادى به وجوب فعل است.
با اين بيان اشكال ديگرى هم كه ممكن است به ذهن كسى بيايد دفع مىشود، و آن اين است كه: چگونه ممكن است انسان علم يقينى پيدا كند به چيزى كه خلاف اراده او باشد، چنين علمى اصلا تصور ندارد، و به همين جهت وقتى مىبينيم علم در اراده ما تاثير نمىكند بايد بفهميم كه آن علم، علم يقينى نبوده، و ما آن را علم يقينى مىپنداشتيم.
وجه دفع اين اشكال اين است كه گفتيم: صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمىشود كه در ما ارادهاى مستند به آن علم پيدا شود، بلكه ... نظير اين جريان در افعال عنائى به خوبى به چشم مىخورد در اين گونه اعمال نيز مىبينيم علم قطعى به هلاكت، انسان را به باقى ماندن در بالاى برج وادار نمىكند، چون التزامى به علم قطعى خود ندارد.
بعضى از مفسرين از اين اشكال پاسخ دادهاند به اينكه: رسول خدا (ص) و ائمه، تكاليفى مخصوص به خود دارند، آنها بر خلاف ساير مردم مىتوانند خود را به اينگونه مهلكهها بيفكنند، ولى اين كار بر سايرين حرام است. در بعضى از اخبار هم به اين نكته اشاره شده.
بعضى ديگر چنين جواب دادهاند: آن علمى تكليف آور است كه علمى عادى باشد، و اما علم غير عادى تكليف را بر انسان منجز نمىكند.
ممكن است اين دو پاسخ اخير را طورى توجيه كنيم كه با بيان سابق ما سازگار باشند.»
ادامه دارد ...