بساط میز و لپتاپ را پهن کردهام. سه شنبه است و روز آخر فرصت ارسال تمرینها. هر هفته به خودم میگویم اینبار شنبه تحویل میدهم و خیال خودم را راحت میکنم ولی باز میگذارم برای سه شنبه. تا جمعه هم اگر وقت داشتیم، حتما تا همان روز لفتش میدادم.
تمرینها را حفظم.
بس که ترم پیش با دل و جان هر صوت را شنیدم و هر داستان را خواندم. آنقدر خوب به جانم نشستند که دلم نمیخواهد حالا در تبعید هم بشنوم و بخوانمشان. می خواهم خاطرات خوبشان دست نخورده بماند.
استادیارم باور میکند اگر بگویم جواب تمرینها را حفظم و از ترم پیش تقلب نمیکنم؟
باور کردنش چقدر برای من مهم است؟
مگر وقتی گفت من تکرار دوره را پیشنهاد نمیکنم، من اهمیتی دادم؟
با چه کسی لج کردم که گفتم باز میخواهم تکرار کنم؟
اینجا در تبعید به من خوش نمیگذرد.
برخلاف آنچه فکر میکردم.
بعضی چیزها لذتش فقط مال بار اول است.
فوقع ما وقع
#مبنا