میگوید: « میخوام پیش خودت بخوابم»
دلم غنج میرود و ابروهایم درهم؛
میگویم: « باید سرجای خودت بخوابی»
حرف دلم نیست ولی خب اینطور میگویند، کتابها و روانشناسها و کاربلدها و ...
میدانم پربیراه هم نمیگویند اما اگر دو روز دیگر مثل پسر خانم موسوی طلبه حجره نشین شد و فقط یک روز در هفته توانستم ببینمش چه؟ اگر دانشجوی یک شهر دیگر شد و ماه به ماه نیامد خانه چه؟ اگر مثل پارسا هوس مهاجرت کرد چه؟ آن وقت این کتابها و روانشناسها و کاربلدها جواب حسرت مرا میدهند که نگذاشتم کنارم بخوابد؟ اصلا از کجا معلوم چند صباح دیگر معلوم نشود راه درست یک طرف دیگر بوده؟
خوابش برده، کنار خودم. بینیام را میکنم لای موهایش و نفس میکشم.
و لِلّهِ الحمد.
#جان_دلم