📌رزق بی گمان • 🔹تابستان ۷۷ بود. یک سال از تأسیس میگذشت. برای سال جدید هم تعدادی از را ثبت نام کردیم. برای اینکه طلبه ها نسبت به حوزه دلسرد نشوند و کسانی که تازه میخواستند این راه را شروع کنند، پرانرژی وارد شوند، برنامه ریزی کردیم اردوی علمی-تفریحی برگزار کنیم. جمعا هجده نفر میشدند. مقداری تنخواه به ما داد. یک ماه در اصفهان دوره علمی داشتیم. به آنها گفته بودم اگر خوب درس بخوانید آخر دوره میرویم مشهد. وعده زیارت خیلی تشویقشان کرد. خوشحال شدند. تا آن موقع مشهد نرفته بودند و عاشق زیارت امام رضا علیه السلام بودند. وقتی اسم مشهد میآمد، اشک در چشمان آنها حلقه میزد. 🔹دوره یک ماهه را در گذراندیم. تنخواهی که از حاج عبدالله دریافت کردم، برای مشهد کافی نبود. بیش از نصف آن خرج شده بود. از طرفی هم باید به قول خود عمل میکردم. با همین پول بلیط تهیه کردم و عازم مشهد شدیم. گفتم خود آقا ما را شرمنده نمیکند. محل سکونت را حاج آقای عزیز در فراهم کردند. برای دو شب کمی مواد غذائی خریدم. دو شب برای اینها خیلی کم بود ولی چاره ای نداشتم. بیش از این نمیتوانستیم بمانیم. این دو شب را هم با سختی قرار بود طی کنیم. 🔹همان شب اول نماز جماعت را با طلبه ها رفتیم آن زمان امام جماعت بود. علما و بزرگان هم گاهی پشت سرشان نماز میخواندند. نماز ایشان حال و هوای خاصی داشت.. ادامه متن⬇️ 🆔@momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CGdGvDflDi-/?igshid=gqzijgk5mt8s