eitaa logo
صفیر بشاگرد
21 دنبال‌کننده
12 عکس
3 ویدیو
0 فایل
ساکن بشاگرد از سال 75 جهت ارتباط با بنده: @s_m_momeni
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله عيد غدير امسال هم الحمدلله ۵۰ ازدواج ساده برگزار شد. ۱۵۰ جهیزیه دیگر هم ان شاءالله برای بعد از ماه صفر قرار است آماده شود. 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CDrWbMBF-pc/?igshid=cpx0451gree9
✍️ آیت الله ناصری و بشاگرد • 🔹پدرم مریض بود. تومور مغزی داشت. نمیتوانست از تخت بلند شود. در اصفهان خدمت رسیدم، ایشان از اولیای خدا و صاحب کشف و کرامات هستند. مدتی توفیق شاگردی ایشان را داشتم. مرا به اسم میشناختند. به حضرت استاد عرض کردم: وقتی میروم، با خود میگویم نکند وظیفه ام مراقبت از پدر باشد. هنگام بازگشت و مرخصی میگویم شاید تکلیفم خدمت به دین و ایمان مردم بشاگرد باشد. خلاصه همواره در تردید به سر میبریم. نه در جوار پدر آرامش دارم و نه در آنجا. جمله ای بفرمائید تا دلم آرامش پیدا کند و از تحیر خارج شوم. 🔹ایشان بشاگرد را ندیده اند. اول به شوخی فرمودند: آقا محسن! آن روزی که جوان بودی، پدر را رها کردی و رفتی! حالا دیگر کاری از دستت بر نمیآید که بخواهی پیشش بمانی! بعد طبق عادتی که هنگام تفکر داشتند، انگشت سبابه شان را روی لبهای مبارک گذاشتند. تأملی کرده و فرمودند به نظر میرسد بشاگرد هنوز از نظر مبانی اعتقادی ضعیف هستند و ممکن است در آینده تحت تأثیر جریانهای انحرافی قرار گیرند. هنوز لازم است اعتقادات و باورهای دینی مردم تقویت شود. اگر مراقبت از پدر لازم است ایشان را به بشاگرد ببرید. • 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CD3H1wOFbEH/?igshid=df96dv1mhe6l
✍️ • حاجآقای میفرمودند: 🔹 نخستین سفرم به سال ۶۷ بود. قرار بود با منطقه آشنا بشوم تا کاروانهای تبلیغی را به این منطقه بیاورم. مرا فرستادند یکی از روستاهای نزدیک تا ده شب منبر بروم. روز اربعین، دلم گرفته بود، مأیوس بودم. دیدم نمیتوانم ده شب طاقت بیاورم. تصمیم گرفتم برگردم. نماز ظهر را شکسته خواندم. نماز که تمام شد، با خودم گفتم: حالا که تا اینجا آمده ام، لا اقل بین دو نماز روضه ای بخوانم. ایستادم و گفتم: ... مردم شروع کردند گریه کردن. هرچه بیشتر میخواندم، سوز مردم بیشتر میشد. وقتی اشکهای عاشقانه مردم را دیدم دلم شکست. با خود گفتم: خدایا! این مردم دلداده اند. منم دلداده این مردم شدم. نیرو گرفته بودم. گویی شور و امید در من شعله ور شده بود. قصد کردم بمانم. بعد از بلند شدم نماز عصر را بخوانم، نمازی که تا چند دقیقه پیش شکسته بود، حالا باید کامل خوانده میشد! • پ.ن: ایشان امروز مسئول بشاگرد هستند و در این سالها هیچگاه بشاگرد را رها نکرده اند. • 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CEANFQKFHiq/?igshid=1tsw4tru7b5u
✍️ • 🔹۱۸شهریور سال ۷۵ اولین بار بود خانواده ام را میبردم . محل اسکانمان بود. دو سه ساعت قبل از رسیدن شد. همانجا در روستایی توقف کردیم. اما کسی نیامد راه نشانمان دهد تا مقدمات را انجام دهیم. تصمیم گرفتیم برویم روستای بعدی. آنجا که رسیدیم دیدم یک ساعت و نیم از اذان گذشته. گفتم حالا که به فضیلت نرسیدیم یکباره برویم . • بعد از مدتی حس کردم راه را داریم اشتباه میرویم. به راننده گفتم: فکر کنم اشتباهی آمدیم سمت و گفت: نه حاجآقا، شما چند ماه نیامدید جاده فراموشتان شده. من همین دیروز آمدم. • یک ساعت و خرده ای در تاریکی، آن جاده خاکی را رفتیم تا رسیدیم به بن بست! در برگشت از آن جاده بنزینمان تمام شد. مجبور شدیم نمازمان را همانجا بخوانیم. با خودم گفتم: ببین یک چه مشکلاتی را به وجود آورد! • ناامید در ماشین نشسته بودیم. ناگهان از دور دیدم چراغی میان کوهها میپیچد و به سمتمان نزدیک میشود. بود که با یک تعمیرکار و مقداری بنزین و چند پرس غذا آمده بود. او را که دیدیم خستگیمان در رفت. • 🔹چند ماه پیش هم با بعضی از بچه های ع بودیم. ربع ساعت راه آسفالت داشتیم تا برسیم خمینی شهر. وقت شد. دوستان گفتند برویم آنجا نماز بخوانیم. من تابع آنها شدم اما دلم راضی نبود. یک جاده خاکی میانبر بود که از آن رفتیم. یکدفعه چرخ ماشینمان در رمل گیر کرد و یک ساعت بعد رسیدیم محل اسکان! • 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CFhIQfNlOue/?igshid=1rnqc506mjhg5
🔹یکی از گروههای جهادی کشور متعلق به « » است. اکثرشان استاد هستند. بیشتر در حوزه هنری فعالیت دارند. به واسطه یکی از عزیزان جهادی پنج سال است در هستند. دانش آموزان علاقمند و با استعداد را جذب میکنند. برخی از آنها میکنند و برخی میگویند. یکبار در مراسم بشاگرد، دانش آموزان با شعرهایشان مرا غافلگیر کردند. آن شب انگشت به دهان، شنونده اشعارشان بودم. نشاطی وجودم را فراگرفته بودم. هم تربیت کرده اند. استاد به من گفت: بعضی از متنهایی که این نوجوانان مینویسند، بدون ویرایش میتواند در روزنامه ها منتشر شود. چندین در بشاگرد تأسیس یا تجهیز کرده اند. در ساختمان متروکه ای را تبدیل به کتابخانه کردند. یک ساختمان را در « » توسعه دادند و تجهیز کردند. قرار است در هم ساختمانی را برای کتابخانه آماده کنند. البته این کارهای ارزشمند در برنامه آنهاست. • 🔹امسال نیز از ابتدای محرم پویش « » را در بشاگرد آغاز کردند. اکنون حاصل آن کار خیر بدیع را نظاره گر هستیم. با دست خودشان به خانواده های دوست داشتنی بشاگرد شیرخشک تقدیم میکنند. امید است آن شیر، جان کودک را بیمه کند و این کار ارزشمند مورد عنایت و رضایت قرار گیرد. ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CFsdXeflLSe/?igshid=1xrndt979movn
📌 • 🔹قرار بود خانوادگی برویم . همه داشتیم الا پسرم محمدباقر، گذرش دیر آمده بود. اگر یک روزه ویزایش درست نمیشد را از دست میدادیم. خیلی گشتیم، جایی پیدا نکردیم یکروزه این کار را انجام دهد. زیاد میشنیدم بعضی از مرز عبور کرده اند؛ اما دلم نمیخواست این کار را بکنم. با خود گفتم شاید اجازه ندهد. بالاخره استخاره گرفتیم برویم ویزا بگیریم. آخر شایعه بود آنجا فوری صادر می‌کنند. خوب آمد. رفتیم کرمانشاه. آدرس را گرفتیم. کنار آن هم یک آژانس بود. اتفاقا باز بود ولی بسیار شلوغ! گفتند اگر را الان بدهید. باید برود تهران و برگردد. بیش از یک روز طول میکشد. غیر از این هم راهی ندارد. من از آژانس آمدم بیرون. یکی از کارکنان را دیدم. به او گفتم ما همه ویزا داریم. فقط فرزندم مانده. گفت حاجآقا اگر میخواهید بروید مرز. شاید بدون ویزا راه دهند. گفتم دلم میخواهد عمل کنم. خیلی دلم شکست. دوباره داشتم وارد آژانس میشدم، گفتم با مسئولشان صحبت کنم، امید بتواند کاری کند. آرام از راه پله بالا میرفتم. صدای مداحی از داخل میآمد. نزدیکتر شدم. صدای آشنایی بود. خیلی تعجب کردم. وارد شدم. دیدم وارد جایگاه کارکنان شده و نوحه میخواند. این نوحه را مدتی با خود زمزمه میکرد و حفظ شده بود. کارکنان همه اشک میریختند. مردم هم از این سمت میز گریه میکردند. دفتر حالی پیدا کرد. بعد تمام شدن مداحی، خانمی که مسئول بود و حجاب کاملی هم نداشت.. ادامه ⬇️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CGGAK5WlFW7/?igshid=6khs47vp76c1
ادامه ⬇️ بعد تمام شدن مداحی، خانمی که مسئول بود و حجاب کاملی هم نداشت، گفت: کار این پسر را خودم انجام میدهم. یک نامه ای به زبان عربی به ما داد. نامه را بردیم کنسولگری. گفتند کمی صبر کنید. • 🔹از خانواده پرسیدم چطور شد محمدباقر مداحی کرد؟ گفتند: خاله اش به آن خانم مسئول گفت این پسر، مداحمان است. کارش را راه بیندازید تا با ما بیاید. او هم گفته بود: اگر بلد است بیاید اینجا مداحی کند! • 🔹چند دقیقه منتظر ماندیم. ویزایش صادر شد! به ما گفتند هزینه اش را باید به بدهید. دلاری در بساطمان نبود. خودشان دومرتبه کارمان را راه انداختند. یکی را فرستادند تا دلارهای ویزای محمدباقر را بدهد. محمدباقر لذت میبرد. حس میکرد کار او با ، توسط علیه السلام امضا شده بود. ✍️ • پ.ن: عکس مربوط به پیاده روی همان سال است. نشسته بودیم. دیدم چند عکاس از محمدباقر عکس میگیرند. آن موقع تازه متوجه این صحنه شدم و خودم هم عکس گرفتم. • 🆔 @momeniseyedmohsen
📌 • 🔹 سال ۷۵ افتتاح شد. کار خود را با ۵ طلبه آغاز کرد. البته برای تدریس آنها جای خاصی وجود نداشت. عمدتاً کلاسها را جلوی درب امداد و گاهی هم در مسجد برگزار میکردیم. بعضی اوقات هم کلاس را میبردیم کنار سد. آن روزها را برایشان میگفتم. ، مهمترین انگیزه ام بود، به من نشاط و قوت میداد. 🔹همان سالها معلمان فداکار مدرسه کارشان رو به راه شده بود. به لطف خدا بسیاری از کمبودهایشان رفع شده بود. برخی از آنها از رفقای اصفهانی ام بودند. بعدها به من گفتند: «هر وقت شما را با آن پنج طلبه ای که دورت بودند می‌دیدیم، میخندیدیم. بین خودمان میگفتیم این سید بنده خدا هم وقت خودش و هم وقت بچه های مردم را تلف میکند. این چند نفر که دنبال او میروند نمیدانند این کار ثمر ندارد؛ اما حالا میبینیم انگار ما شده بودیم مثل . قومی که به ساختن پیامبرشان در بیابان خشک ایراد میگرفتند. غافل از اینکه قرار است آبی بیاید و کشتی، سوار بر موج ها از جا برخیزد.» بله؛ خدا را شکر کِشتی ساخته شد و در اقیانوس بشاگرد به راه افتاد. • پ.ن: عکسها مربوط به چند روز پیش با بشاگرد میباشد. • ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CGX51hnFPHg/?igshid=p1egv5pj5gv9
📌رزق بی گمان • 🔹تابستان ۷۷ بود. یک سال از تأسیس میگذشت. برای سال جدید هم تعدادی از را ثبت نام کردیم. برای اینکه طلبه ها نسبت به حوزه دلسرد نشوند و کسانی که تازه میخواستند این راه را شروع کنند، پرانرژی وارد شوند، برنامه ریزی کردیم اردوی علمی-تفریحی برگزار کنیم. جمعا هجده نفر میشدند. مقداری تنخواه به ما داد. یک ماه در اصفهان دوره علمی داشتیم. به آنها گفته بودم اگر خوب درس بخوانید آخر دوره میرویم مشهد. وعده زیارت خیلی تشویقشان کرد. خوشحال شدند. تا آن موقع مشهد نرفته بودند و عاشق زیارت امام رضا علیه السلام بودند. وقتی اسم مشهد میآمد، اشک در چشمان آنها حلقه میزد. 🔹دوره یک ماهه را در گذراندیم. تنخواهی که از حاج عبدالله دریافت کردم، برای مشهد کافی نبود. بیش از نصف آن خرج شده بود. از طرفی هم باید به قول خود عمل میکردم. با همین پول بلیط تهیه کردم و عازم مشهد شدیم. گفتم خود آقا ما را شرمنده نمیکند. محل سکونت را حاج آقای عزیز در فراهم کردند. برای دو شب کمی مواد غذائی خریدم. دو شب برای اینها خیلی کم بود ولی چاره ای نداشتم. بیش از این نمیتوانستیم بمانیم. این دو شب را هم با سختی قرار بود طی کنیم. 🔹همان شب اول نماز جماعت را با طلبه ها رفتیم آن زمان امام جماعت بود. علما و بزرگان هم گاهی پشت سرشان نماز میخواندند. نماز ایشان حال و هوای خاصی داشت.. ادامه متن⬇️ 🆔@momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CGdGvDflDi-/?igshid=gqzijgk5mt8s
ادامه متن ⬇️ همان شب را اتفاقی در مسجد ملاقات کردیم. چند ماه قبل آمده بودند بشاگرد. ما را میشناختند. از ایشان دعوت کردیم آن شب میهمان طلاب شوند. خوشبختانه قبول کردند. با چند نفر از دوستانشان آمدند. جلسه خوبی بود. حاج آقا در بودند. سؤال کردند: چند شب میهمان علیه السلام هستید؟ عرض کردم: دو شب. گفتند بیشتر بمانید. بعد رو به یکی از همراهانشان کردند و خطاب به او گفتند: این طلاب تا وقتی اینجا هستند، صبحانه، ناهار و شام آنها با ماست. چقدر لذت داشت این سر سفره آقا علیه السلام. • ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen
📌بیمه توسّل • 🔹چند سال باران نباریده بود. آبی پشت نبود. از این فرصت استفاده کرد. تاج سد را با نظر متخصصین بالا برد. بعد از مدتها بارندگی شدیدی آمد. همه با ذوق دویدند سمت سد. اما حاجی حتی از اتاقش هم بیرون نیامد! من هم رفتم کنار سد. بعد از ۴۵ دقیقه سد پر از آب شد. به دوستان گفتم: به حاجی بگویید بیاید. حتما از دیدن این صحنه خوشحال میشود. اما حاج عبدالله قبول نکرد از اتاقش خارج بشود. برایم سؤال شد. حاجی که منتظر این بارندگی بود. پس چرا بیرون نمیآید؟ بعدا فهمیدم که این بزرگمرد نگران سد است. با هزینه فراوانی تاج سد درست شد. از طرفی بنایش دو تکه شده بود. در گوشه ای از اتاق رو به قبله نشسته و دست به دامان علیهم السلام شده بود. 🔹بعد از مدتی که آب لبریز شد و مشکلی پیش نیامد، حاجی آمد. دید از کناره های سد و از لای سنگها، آب با فشار بیرون میآید. دلهره و اضطراب را در او حس کردم. دستم را گرفت و مرا به گوشه ای از تاج برد. گفت: اینجا برایم سلام الله علیها بخوان. تمام شد. دست بر زانوانم گذاشت و گفت: بلند شو! دیگر خاطرم جمع است که اتفاقی برای این سد نمیافتد! همیشه اینطور بود. کارهایش را با بیمه میکرد. • ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CGp8wAQlxce/?igshid=12jm7mbqbcc72
📌 • 🔹سال۷۶ حوزه علمیه صاحب الزمان (عج) تأسیس شد. آن زمان پنج طلبه نوجوان ثبت نام کردند. خیلیها در این راه سرزنشمان میکردند. حق داشتند. کسی فکرش را نمیکرد، ثمر دهد. حالا میوه های این درخت پر شاخ و برگ، در شکوفا شده. برخی از این طلبه ها با همکاری میکنند. به بعضی از آنها مسئولیت استانی واگذار شده. عده ای هم علاوه بر تبلیغ، میکنند. 🔹یکی از آن طلبه ها بیست سال پیش وارد شد. بعد از چند سال در دبیرستانی در منطقه فعالیت کرد. در سال ۹۵ با اینکه آنجا از او رضایت داشتند، تصمیم گرفت روستایش شود. هم امام جماعت مسجد بود و هم کارهای مختلف فرهنگی میکرد. یک سال بعد معیشت مردم ذهنش را درگیر کرد. با مشورت، کار را در منطقه آغاز کرد. به همراه یک نفر کار شروع شد. کم کم این امام جماعت کارآفرینیش را توسعه داد. الآن بعد از سه سال علاوه بر روستایش و منطقه (از مناطق ۴گانه بشاگرد)، بخش را هم شاغل کرده. روزانه ۴۰۰ نفر با (گیاه مخصوص) صنایع متنوع دستی را میسازند و حاج با کمک گروههای جهادی آنها را به فروش میرساند. اخیرا کار خلاقانه ای انجام داده اند. با چوب و حصیر تولیدات جالبی کرده اند. خدای رزاق، روزیِ این مردم را در (یا همان ) قرار داده. گیاهی که در بشاگرد به وفور یافت میشود. شاید تحول اقتصاد آنجا به وسیله همین گیاه صورت گیرد. امید است بتوانیم کار این طلبه پرتلاش را گسترش دهیم. • ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen
📌 • 🔹نوروز سال ۹۶ گروه علیهم السلام قرار بود در مسجد بسازد. او معمولا قبل از همه خودش را به منطقه میرساند تا کارها را سروسامان دهد. دو سه روز مانده بود بچه های جهادی برسند، آمد . اول صبح رفت بازار برای خرید مصالح. بعد با چندتا از جهادیها حرکت کردیم سمت گرهون. بعداز ظهر رسیدیم. از ماشین پیاده شد و مستقیم رفت سرِ زمین! دید برق آماده نیست. از دهیاری سیم برق کشید و کار را شروع کرد. هر چیزی که ساختمان برای بالا بردن نیاز داشت، بلد بود. همیشه تا نیمه های شب سر پروژه بود. ساعت یک بامداد شد. من در خیمه محل اسکان بودم. چراغها خاموش بود. چند نفر اطرافم خواب بودند. من هم داشتم میخوابیدم که سیدمحمد وارد شد. آرام کنارم نشست. سفیدی چشمانش قرمز شده بود. با بغض گفت: سید! دعا کن ما هم مثل حاجی شویم، از خیلی عقبیم! به فکر فرو رفتم. این آدم خستگی ناپذیر آمده به من میگوید از عقب است. • 🔹سال ۹۷ این مسجد را ساخت. من با اکثر بچه ها برگشته بودم میناب؛ اما سیدمحمد با چند نفر از دوستانش مانده بود خرده کارها را انجام دهد و وسایل را مرتب کند. به یکی از راننده ها گفته بودم بماند تا بچه ها را برگرداند. سیدمحمد هر شب فقط چهار پنج ساعت میخوابید. بقیه روز را کار میکرد. با شناختی که از روحیاتش داشتم، ترسیدم شب آخر از فرط خستگی از بلندی بیفتد. اتفاقا همان شد. نیمه های شب از ارتفاع دو متری افتاده بود زمین! • ادامه متن ⬇️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CHGUjhUF6Xb/?igshid=1olh6afu3nt3t
🔸سال ۸۳ یکبار او را در دیدم؛ ولی دو سال بود او را شناخته بودم. مرا عاشق شخصیت و شیفته گمنامیش کرده بود. در کارش قاطعیت داشت اما متواضع بود. ایشان را به عنوان یک الگوی خود میدانم. رحمت خدا بر او. 🔺پ.ن: 13 آبان سالگرد عروج سیدمحمد ساجدی و خانواده ایشان میباشد. • ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen
بسم الله الرحمن الرحیم ‏‎🔸 امری گمشده در بود. مردم خونگرم این منطقه وقتی پیشنهاد ما را در رابطه با این طرح شنیدند، به خوبی استقبال کردند. جوانهای بشاگردی قبول کردند جشن ازدواجشان در هر روستا مشترک برگزار شود. خود را طبق قوانین ما تعیین کردند. خرجهای اضافی را کنار گذاشتند. ما هم متعهد شدیم جشن ساده، شاد و به دور از گناه و معصیت برای آنها داشته باشیم. • ‏‎🔸جوانهای ولایتمدار بشاگرد! چه زیبا زندگی مشترکتان شروع شد. درود خدا بر شما. ان شاءالله زندگیتان پر از رزق حلال و پاکیزه باشد. • ‏‎🔺پ.ن۱: الحمدلله در امسال ۲۰۵ آماده شد. ‏‎🔺پ.ن۲: ان شاءالله بناست برای امسال هم ۱۱۰ زوج به خانه بختشان روند. • ‏‎✍️ ‏‎ ‏‎ ‏‎ ‏‎ ‏‎ 🆔 @momeniseyedmohsen
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ؟ 🔹چند روز پیش در اتاقم نشسته بودم. آنقدر درخواستها، ابراز دردها و مشکلات مردم زیاد است، غم و غصه آنها مرا درمانده کرده. مخصوصا اینکه مثل همیشه از دستم کاری بر نمیآمد و بی پاسخ گذاشتن آنها خجالت زده ام میکند. 🔹این روزهای گرم تابستان یکی از بزرگترین و پردردترین مشکلات مردم، وسائل سرمایشی و تعمیر آنهاست. پیرمرد بیماری که به عیادتش رفتم آشفته ام کرد. زن معلولی که روی سنگهای گرم بیرون منزل خوابانیده بودند تا حداقل از باد گرم عصرگاه و شبانگاه بهره گیرد؛ هر چند معلوم نبود از نیش مار و عقرب ایمن باشد! و نوزادی که از پس پستوی گرم، زبانش به کام چسبیده و از نوشیدن آب خنک محروم بود. این تنها حاصل یک روز دیدار با این مردم عزیز بود. 🔹تا کنون بیش از ۵۰۰ نفر، بر اساس نیازسنجی انجام شده، کولر و یخچالشان نیاز به تعمیر دارد. تأمین این هزینه کار من نیست! سر در گریبان فرو بردم و گفتم خداوندا میخواهی مرا به بهشت ببری یا جهنم؟! در وسط مشکلات مردم زندگی میکنم و میترسم گرفتار روزمرگی، بداخلاقی و بی تفاوتی بشوم. 🔹غرق در این فکر و خیالها بودم که یادم آمد شب چهارشنبه است. رفتم مسجد جمکران. حسابی سفره دلم را در محضر آقا باز کردم. بغضم ترکید و قدری آرام گرفتم. از خود مولا تقاضا کردم. به ایشان عرض کردم: خیل عظیم دوستان و عاشقانت اگر متوجه این نیاز شوند، گره از کار منِ مضطر باز میکنند و دل این ارادتمندان به شاد میشود. امیدوارم دست رحمت الهی از آستین یاران حضرت بیرون آید و گره از کار ما باز نماید که سخت پریشان و محتاجم. 🚩یا علی تیرماه 1400 ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠اعلام آمادگی گروه جهادی محبين 🔹پس از درخواست بنده برای کمک به مردم بشاگرد جهت تعمیر وسایل سرمایشی، بسیاری از مردم لطف فرمودند و اعتماد کردند. • 🔹همچنین گروه جهادی محبین ائمه عليهم السلام اعلام آمادگی برای این کار کرد. این گروه مورد اعتماد اینجانب میباشد و سالهاست در منطقه خدمت رسانی میکند. لطفا کمکهای خود را به این گروه ارسال کنید. شماره کارت: 6037997950091752 💳 به نام: گروه جهادی محبین ائمه • 🔹در صورتی که گروهی خواستار حضور در منطقه برای کار عملی میباشد، لطفا با شماره زیر تماس حاصل کند: ٠٩٣٥٦١٣٠٥١٨ 📞 حجت الاسلام کاظم زاده جهت ارتباط با بنده در پیام رسان ایتا با نام کاربری زیر در خدمت میباشم: 🆔 @s_m_momeni ✍️ 🆔 @momeniseyedmohsen
💠 • 🔹موانعشان زیاد بود. بخاطر شرایط خاصش نمیتوانست پذیرای طرح جهادیشان باشد؛ اما اصرار داشتند میهمان مردم بشاگرد شوند. مستأصل شده بودند. یکی از اعضای گروه وضو میگیرد، چشمانش را میبندد و قرآن را باز میکند: قُل لَن يُصيبَنا إِلاَّ ما كَتَبَ اللَّهُ لَنا هو مَولانا وعَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤمِنُون؛ بگو هیچ مصیبتی بجز آنچه خداوند تقدیر کرده است برما نخواهد رسید؛ او بزرگ و تکیه‌گاه ماست و اهل ایمان فقط به خدا توکل میکنند. توبه/۵۱ آیه را باصدای بلند میخواند، امیدشان زنده میشود. • 🔹سه شبانه روز از صبح تا نیمهٔ شب کار میکردند. نگران بودم خستگی فشار بیاورد. در حین عمل از دکتری پرسیدم: در شهرتان هم اینقدر کار میکنید؟ سرش را بالا آورد و گفت: نمیدانم چرا اینجا هرچه کار میکنم توانم بیشتر میشود؟! • 🔹در این مدت مشکل بسیاری از مردم برطرف شد. دندانهای دختر یتیمی که ماهها آزارش میداد، ترمیم شد. مادرش تماس گرفت. گفت: حاجآقا! دخترم گاهی وقتها از درد نمیتوانست بخوابد. از وقتی درد دندان گرفته غذا خوردنش هم دچار مشکل شده. حالا مانده ام چطور تشکر کنم؟! • 🔹روز آخر، مسئول گروه سر میزند به بیمارانی که تازه عمل شده بودند. از عملکرد دکترها پرسید. پیرزنی اشک در چشمش جمع شد و با بغض گفت: آقا! چند سال است این بیماری مرا از زندگی انداخته بود. چندبار رفتم بندرعباس و کرمان و یزد؛ اما از لحاظ مالی توانایی انجام عمل نداشتم؛ آرزو داشتم قبل از یتیمی فرزندانم، بیماریم رفع شود! آن مسئول سرش را انداخت پایین و با پیرزن اشک ریخت. • 🔹تخصص و تعهد هرگاه در عمق جان مؤمن رشد نماید، کاری را خلق میکند مؤمنانه، عالمانه و عاشقانه. آنگاه است که قلم از نگارش و زبان از بیان و رسانه از تصویرسازی آن عاجز میماند. حتی واژه ها از سپاسگزاری درمانده میشوند. بیمارانی که یأس آنها به امید مبدل شد. زنان و مردان و کودکان که روزگار خود را با درد دندان و کلیه و رنجِ کم بضاعتی سپری میکردند و قدرت درمان نداشتند. چه لذتی برای آن پزشک حاصل میشد، وقتی عنایت امام زمان(ع) را فوق دستانش میدید و شادمانی را از چشم بیمارش. سپاس خود را اینگونه ابراز مینمایم: بارالها برادران جهادیم را عمری بابرکت، عملی نیکو ببخشای؛ نعمتهایت را برایشان تمام، زندگانی متعالی برایشان مقدر فرما. ✍️ ارادتمند • 📌 پ.ن: این گروه ۵۵ نفره در ۳روز این کارها را انجام داد: بخش دندانپزشکی تخصصی: ۵۵۹نفر جراحی عمومی: ۲۱۴ جراحی پیشرفته تخصصی: ۴۲ تخصصی زنان: ۲۸۹ ویزیت سونوگرافی و ارولوژیست: ۱۹۰ داروخانه و خدمات دارویی: ۴۳۹ خدمات آزمایشگاهی:۸۴ • 🆔 @momeniseyedmohsen : 🆔 @g_313yar