📌 • 🔹نوروز سال ۹۶ گروه علیهم السلام قرار بود در مسجد بسازد. او معمولا قبل از همه خودش را به منطقه میرساند تا کارها را سروسامان دهد. دو سه روز مانده بود بچه های جهادی برسند، آمد . اول صبح رفت بازار برای خرید مصالح. بعد با چندتا از جهادیها حرکت کردیم سمت گرهون. بعداز ظهر رسیدیم. از ماشین پیاده شد و مستقیم رفت سرِ زمین! دید برق آماده نیست. از دهیاری سیم برق کشید و کار را شروع کرد. هر چیزی که ساختمان برای بالا بردن نیاز داشت، بلد بود. همیشه تا نیمه های شب سر پروژه بود. ساعت یک بامداد شد. من در خیمه محل اسکان بودم. چراغها خاموش بود. چند نفر اطرافم خواب بودند. من هم داشتم میخوابیدم که سیدمحمد وارد شد. آرام کنارم نشست. سفیدی چشمانش قرمز شده بود. با بغض گفت: سید! دعا کن ما هم مثل حاجی شویم، از خیلی عقبیم! به فکر فرو رفتم. این آدم خستگی ناپذیر آمده به من میگوید از عقب است. • 🔹سال ۹۷ این مسجد را ساخت. من با اکثر بچه ها برگشته بودم میناب؛ اما سیدمحمد با چند نفر از دوستانش مانده بود خرده کارها را انجام دهد و وسایل را مرتب کند. به یکی از راننده ها گفته بودم بماند تا بچه ها را برگرداند. سیدمحمد هر شب فقط چهار پنج ساعت میخوابید. بقیه روز را کار میکرد. با شناختی که از روحیاتش داشتم، ترسیدم شب آخر از فرط خستگی از بلندی بیفتد. اتفاقا همان شد. نیمه های شب از ارتفاع دو متری افتاده بود زمین! • ادامه متن ⬇️ 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CHGUjhUF6Xb/?igshid=1olh6afu3nt3t