✍️ • حاجآقای میفرمودند: 🔹 نخستین سفرم به سال ۶۷ بود. قرار بود با منطقه آشنا بشوم تا کاروانهای تبلیغی را به این منطقه بیاورم. مرا فرستادند یکی از روستاهای نزدیک تا ده شب منبر بروم. روز اربعین، دلم گرفته بود، مأیوس بودم. دیدم نمیتوانم ده شب طاقت بیاورم. تصمیم گرفتم برگردم. نماز ظهر را شکسته خواندم. نماز که تمام شد، با خودم گفتم: حالا که تا اینجا آمده ام، لا اقل بین دو نماز روضه ای بخوانم. ایستادم و گفتم: ... مردم شروع کردند گریه کردن. هرچه بیشتر میخواندم، سوز مردم بیشتر میشد. وقتی اشکهای عاشقانه مردم را دیدم دلم شکست. با خود گفتم: خدایا! این مردم دلداده اند. منم دلداده این مردم شدم. نیرو گرفته بودم. گویی شور و امید در من شعله ور شده بود. قصد کردم بمانم. بعد از بلند شدم نماز عصر را بخوانم، نمازی که تا چند دقیقه پیش شکسته بود، حالا باید کامل خوانده میشد! • پ.ن: ایشان امروز مسئول بشاگرد هستند و در این سالها هیچگاه بشاگرد را رها نکرده اند. • 🆔 @momeniseyedmohsen https://www.instagram.com/p/CEANFQKFHiq/?igshid=1tsw4tru7b5u