☀️🌻
📚صدر تاریخ
نبوغ، در آغوش پدر جای گرفته بود و از بازی انگشتان بابا در موهایش لذت میبرد.
دیگر نیاز نبود به دروغ خودش را به مریضی بزند و با لحنی شیرین بگوید: «موهایم درد میکند!» تا موهایش میزبان دستان پرمهر پدر شود.
چند ماهی میشد که عطش دوری برای بچهها رفع شده بود و جایش دلضعفههای گرسنگی، گریبانگیرشان کرده بود.
سربازها لحظهای از درب خانه غافل نمیشدند و مجال خرید غذا را هم نمیدادند.
از وقتی پدر، مصرانه به دنبال دگرگونی عراق مانند ایران شده بود سختگیریها از سوی سربازان بیشتر به چشم میآمد...
نبوغ یاد آن روزها افتاد که گروهگروه به رسم قدیم برای بیعت با پدرش به خانهشان پا میگذاشتند و حالا...
حتی وقتی بابا را از خانه بیرون بردند نیز کسی جویایش نشد.
اشکهای گرمش روی گونه سرازیر شد؛
هنوز هم نمیتوانست باور کند همین چند روز پیش پدر و عمه را بردند
و آنها دیگر، برنمیگردند...
✍🏻زهرا رضایی ۱۵ ساله ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌹🌹
#سی_روز_سی_شهید_۱۴
#شهیدان_صدر
#بنت_الهدی_صدر
#شهید_محمدباقر_صدر
#شهدای_مناسبتی
#شهدای_بین_الملل
#روز۲۷
🆔
https://zil.ink/30rooz30shahid