20 تیرماه سال 78 به عقد هم درآمدیم و دی‌ماه همان‌سال هم عروسی گرفتیم. با اینکه من تک دختر بودم، اما این دلیل نشد که مراسم مفصل و آنچنانی برگزار کنیم. با مهریه‌ای کم به عقد درآمدم. مراسم عقد به معنای برپایی جشن که نداشتیم، عروسی ما هم در واقع یک مهمانی بود که در نهایت سادگی برگزار شد. 🍃🌷🍃 رفتارهای آنقدر و بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم. 🍃🌷🍃 چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمی‌زدیم از پنج دقیقه بیشتر نمی‌شد. خیلی زود خنده‌مان می‌گرفت و هرچی بود همان‌جا تمام می‌شد. بیشتر اوقات در ظــرف شسـتن به من می‌کرد. 🍃🌷🍃 نزدیک‌های عید که می‌شد حسابی حالم بود. هر کاری که از دستش برمی‌آمد انجام می‌داد. آخرین عیدی که با ما بود آن‌قدر کار کرده بود که دلم نمی‌آمد به چیزی دست بزنم. 🍃🌷🍃