[ #حکایت ]
چندشبپیش😊
یهچییهجاخوندم ...
هنوزمپریشونم😰
نوشتهبود✍
#رفیقِشهیدروحاللهقربانی !
یهشبخواب#شهید رومیبینھ
بهشمیگه:
+#روحالله ازاونورچهخبر !؟🙋♂
شهیدمیگھ
_خبرایخوب...
تاسال۱۴۰۰ظھورانقدرنزدیکمیشهکھ
دیگهنمیگینآقاکدوم#جمعه میاد ؟!
میگینآقاچندساعتدیگهمیاد ☺️
#نسلِمانسل#ِظهور است !
خلاصهکھ
اگهمجازینمیذاره#خودسازی کنی😔
یهمدتنباشاصلا ...👌
هرچیزیکهتوروازمولاتدورمیکنه،
بریزدور ؛ واݪسلام ↻
🌹🍃🌹
#ظهور
#امام_زمان
[ #حکایت ]
چندشبپیش😊
یهچییهجاخوندم ...
هنوزمپریشونم😰
نوشتهبود✍
#رفیقِشهیدروحاللهقربانی !
یهشبخواب#شهید رومیبینھ
بهشمیگه:
+#روحالله ازاونورچهخبر !؟🙋♂
شهیدمیگھ
_خبرایخوب...
تاسال۱۴۰۰ظھورانقدرنزدیکمیشهکھ
دیگهنمیگینآقاکدوم#جمعه میاد ؟!
میگینآقاچندساعتدیگهمیاد ☺️
#نسلِمانسل#ِظهور است !
خلاصهکھ
اگهمجازینمیذاره#خودسازی کنی😔
یهمدتنباشاصلا ...👌
هرچیزیکهتوروازمولاتدورمیکنه،
بریزدور ؛ واݪسلام ↻
🌹🍃🌹
#ظهور
#امام_زمان
#شهید مدافع حرم روح الله کافی زاده
🍃🌷🍃
درتاریخ ۱۳۵۹/۶/۲۷ در شهر نجف آباد اصفهان در خانواده ای متدین ومذهبی متولدشد.۶ فرزند بودند.
۳ خواهر و ۳ برادر
متاهل بود.
ایشان تیرماه ۱۳۷۸ درسن ۱۹ سالگی ازدواج کرد.
۲ فرزند به یادگار دارد یک دختر و یک پسر
اسما خانم و آقا حسین مهدی.
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
پدر من و پدر آقا #روحالله علاوه بر آنکه با هم همکار بودند، رفاقتی چند ساله با هم داشتند. به هر حال این شناخت سبب شد تا پدر آقا #روحالله من را از پدرم برای ایشان خواستگاری کند.
از حجاب و پوشش من حسابی خوشش آمده بود.#صداقت حرفهاش خیلی به دلم نشست. از همان ابتدا در صحبتهایش گفت: به واسطه نظامی بودنش ممکن است خیلی وقتها نباشد.😭
🍃🌷🍃
#سر به زیر بودن و #ولایی بودنش در کنار #صداقتاش خیلی برای من ارزش داشت. وقتی مرتبه اول رفتیم برای صحبت کردن گفت: خیلی عصبی و زودجوش است.
اما وقتی وارد زندگی شدیم برخلاف آنچه که قبلاً از خودش گفته بود،#آرام و #مهربان به نظر میرسید.با اینکه #19 سال بیشتر نداشت، اما آنقدر #متین و #پخته به نظر میرسید که اصلاً نمیتوانستم باور کنم که این آدم، عصبی هم میتواند بشود.
🍃🌷🍃
20 تیرماه سال 78 به عقد هم درآمدیم و دیماه همانسال هم عروسی گرفتیم. با اینکه من تک دختر بودم، اما این دلیل نشد که مراسم مفصل و آنچنانی برگزار کنیم.
با مهریهای کم به عقد #روحالله درآمدم. مراسم عقد به معنای برپایی جشن که نداشتیم، عروسی ما هم در واقع یک مهمانی بود که در نهایت سادگی برگزار شد.
🍃🌷🍃
رفتارهای #روحالله آنقدر #پخته و #سنجیده بود که من در کنارش کامل شدن و بزرگ شدن را خیلی خوب حس می کردم.
🍃🌷🍃
چیزی که اصلاً بلد نبودیم قهر کردن بود. بیشترین زمان ممکن که با هم حرف نمیزدیم از پنج دقیقه بیشتر نمیشد. خیلی زود خندهمان میگرفت و هرچی بود همانجا تمام میشد. بیشتر اوقات در ظــرف شسـتن به من #کمک میکرد.
🍃🌷🍃
نزدیکهای عید که میشد حسابی #کمک حالم بود. هر کاری که از دستش برمیآمد انجام میداد. آخرین عیدی که با ما بود آنقدر کار کرده بود که دلم نمیآمد به چیزی دست بزنم.
🍃🌷🍃
اردیبهشت سال 80 دخترم اسماء به دنیا آمد و شش سال بعد خدا به ما حسینمهدی را داد. خیلی بچه دوست داشت.
وقتی خدا به ما اسماء را داد همهاش خدا را شکر میکرد و دعا میخواند. تا چند وقت اسماء را بغل نکرد میگفت خیلی کوچک است و میترسم که از دستم بیفتد روی زمین.
🍃🌷🍃
سعی میکردیم در سال یک بار هم که شده به #مشهد سفر کنیم. #قم و #جمکران و شهرستانهای اطراف هم اگر فرصت پیدا میکردیم، میرفتیم. #روحالله خیلی دوست داشت یک سفر به #کربلا برود، اما قسمتش نشد.😭
🍃🌷🍃
خیلی گلستان #شهدا میرفت. بیشتر اوقات سوار موتورش میشد و میرفت گلستان و بعد هم تخت فولاد.#ارادت عجیبی به #شهید حاج احمد کاظمی داشت.
🍃🌷🍃
هر بار میرفت #گلستان، میرفت سر مزار #شهید کاظمی و برایش نماز میخواند. یک بار توی صحبتهایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و #شهید شوم تو چه کار می کنی؟!
گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتره که ما هم حرفش را نزنیم. تا اینکه فتنهای در #سوریه شروع شد. مدام اخبار #سوریه را دنبال میکرد، در حالی که من هم از #اعزام نیرو از ایران به #سوریه بیخبر بودم.
🍃🌷🍃
#فروردین سال 92# بود؛ گفت: برای #مأموریتی تهران میرود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: #سوریه است و من از رفتن به #سوریه بیخبر بودم... وقتی با خبر شدم که #سوریه است زدم زیر گریه😭😭
🍃🌷🍃
گفت: نترس و گریه هم نکن، #حضرت زینب(س)🌷 هوای ما را دارند. گریه اجازه نمیداد حرف بزنم. صدا مدام قطع و وصل میشد. 😭فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: «مواظب خودت و بچهها باش. خداحافظ.»😭😭
🍃🌷🍃
اوایل مثل حالا نبود. تماس گرفتن خیلی سختتر و مشکل بود. چهار روز یک بار تماس میگرفت و ما را از احوال خودش مطلع میکرد. ولی خیلی نمیشد صحبت کرد. ارتباط خیلی زود قطع میشد.
تخصص #روحالله #مکانیک تانک بود. در حالی که #سوار بر #تانک بود از #پشت سر تیر به #سرش اصابت کرد و #شهادت در #حلب روزیاش شد.😭😭
🍃🌷🍃
قرار بود وداع داشته باشیم. وقتی صورتش را دیدم فقط گریه میکردم. دستم را کشیدم روی صورتش و همینطور که نگاهش میکردم با #روحالله خداحافظی کردم. خیلی حرف برای گفتن داشتم.
🍃🌷🍃
جمعیت آنقدر زیاد بود که فقط دلم میخواست نگاهش کنم. شاید ازدحام جمعیت بهانه بود، تاب گفتن از بیصبریهایم را نداشتم. حرفهای من و #روحالله ماند به قیامت.😭
🍃🌷🍃
#روحالله خیلی #نماز شب میخواند. اواخر سعی میکرد #نماز شبش ترک نشود. #توسلهایش دیدنی بود. #عاشق #امام زمان (عج)♡بود، میگفت خیلی ناراحتم که تا حالا برای #خشنودی آقا نتوانستم کاری انجام دهم.😭😭
🍃🌷🍃
سرانجام#شهید روح الله کافی زاده هم درتاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۵# در شهر #حلب سوریه به آرزویش که همانا#شهادت در راه #خدا🤍 بود رسید.
🍃🌷🍃
#مزار#شهید :
گلزار #شهدای شهر نجف آباد اصفهان.
🍃🌷🍃