بچه ها نمیخواهند بپوشند... کاپشن ها را میگویم، صورتی و مشکی...گرم و قشنگ... هوا خیلی سرد است... زن صاحبخانه بچه را گرفته و به زور میخواهد بپوشاندش... مرد صاحبخانه اصرار دارد که بگیریدش من تنش میکنم... حالا مقاومت بچه ها با دیدن این شرایط بیشتر شده... بچه را آزاد میکنم از بغل زن دلسوز صاحبخانه،البته بدون تایید یا رد رفتار هیچکدام... تذکر میدم سردی هوا را.فقط تذکر درباره «سردی هوا».همین با خوشرویی خداحافظی میکنیم و به سمت ماشین میرویم...بدون سرزنش دوقدم راه رفتن در سرمای زمستان برای بچه های من که بدنشان به لطف خدا ضعیف نیست، بهتر از خورد شدن شخصیت آنهاست... سرما را که فهمیدند شاید قدر کاپشن هایشان را بهتر بدانند...البته شاید هم نه!! بچه اند دیگر! گاهی اصرار بیش از اندازه ما،«فقط» اقتدار و مهری که لازم داریم برای تربیت را، ازبین میبرد...