✨📕✨ 📖خاطرات: «اُمِّ وَهَب» 🦋همسرِ نوشتهٔ: ✅قسمت: بیست در مسیر رفتن به حرمِ حضرت رقیه برخلاف صبح که به حرم حضرت زینب می‌رفتیم هیچ حواسم به دور و اطراف نبود، همه‌اش در فکر این بودم که چگونه می‌توانم پیام‌بر حسین باشم؟ چکار باید بکنم تا پیام شهدای این جبهه را به خوبی منعکس کنم و زنده نگه‌دارم؟ به جز این افکار، تنها چیزی که از آن لحظات در خاطر دارم، جنگ و جدل زهرا و سارا بود برای نشستن در سمتِ راستِ من که با حساب‌وکتاب آنها و براساس گفته‌های حسین، در معرض دید و تیر مُسلّحین بود! بعد از سال‌ها بزرگ کردن این بچه‌ها، دیگر دیدن چنین صحنه‌هایی برایم هیچ جای تعجب نداشت، هرچند می‌دانستم که برای خیلی‌ها از جمله همین ابوحاتم، این سرِ نترسِ دخترها خیلی تعجب‌برانگیز است. توی این سال‌ها هروقت این شجاعت و نترسی آنها را می‌دیدم؛ به جای تعجب کمی خوف می‌کردم که نکند روحیه‌شان شبیه مردها شده باشد، خوفی که به لطف خدا هیچ‌وقت دوامی نداشت و بلافاصله با انجام کاری ظریف و زنانه از بین می‌رفت و جای خود را به دنیایی دلدادگی می‌داد. نمی‌دانم فاصلهٔ زینبیه تا حرم حضرت رقیه چقدر بود. به حدی غرق در افکارم بودم که زمان و مسافت را نفهمیدم. حسین ماشین را توی یک بازار قدیمی نگه داشت که خیلی زنده‌تر و آرام‌تر از دیگر مناطقی بود که در دمشق دیده بودم. درست است که ترس و دلهره در چشم تک‌تک آدم‌هایی که در بازار بودند موج می‌زد اما به‌هرحال برای کسی که از زینبیه می‌آمد و اوضاع‌واحوال آن منطقه را دیده بود، همین رفت‌و‌آمد مردم ولو کاملاً غیرعادی جلوهٔ آرام‌تر و امن‌تری را در ذهن متبادر می‌کرد. از داخل همان بازار عبور کردیم و رسیدیم به حرم حضرت رقیه. از دور چند نفری را توی حیاط حرم دیدم، انگار واقعاً اینجا امن‌تر از زینبیه بود. وارد صحن که شدیم پُر از کفش بود، از دمپایی‌های بندانگشتی عربی گرفته تا کفش‌های لنگه‌به‌لنگهٔ کودکان. اما کنار ضریح خبری از همهمهٔ زائران نبود. گاه‌گاهی صدای تیری از دور به گوش می‌رسید که نشان از آن بود که این امنیت نسبی هم به شدت در معرض تهدید است. نزدیک اذان ظهر بود و ما مجبور بودیم تا زیارتمان را مختصر کنیم چون باید طوری تنظیم می‌کردیم تا حسین به کار مهمی که داشت برسد و هم وقت کافی برای رفتن ما به بیروت وجود داشته باشد. بعد از زیارت که داخل حیاط شدم، صحن شلوغ‌تر شده بود. حسین پیشنهاد داد که نماز را همان‌جا و در کنار همان عدهٔ کمی که برای اقامهٔ نماز آمده بودند به‌جا آوریم.