🕖 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۷۰ ثانیه هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت، به خواستگاران جسور و نام‌آور سایر قبایل هم جواب رد می‌داد، وقتی ما و خانواده‌اش از او می‌پرسیدیم که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج می‌کنم. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که رحمت و درود خدا بر او، به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد. زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمی‌گویی؟ با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از ام‌البنین؟! شوخی می‌کنید؟! یعنی نشنیده‌ای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که می‌دانی ... «میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟ راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی علیه‌السلام به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد می‌دانی که معاویه پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیت‌المال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خود مختار ایجاد کرد. ✍🏻 قسمت دوم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah