eitaa logo
مادرانه های من و تو
72 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
394 ویدیو
19 فایل
مادرانه یک تجربه و حس خوب در زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
راوی این داستان؛ "لبابه" همسر حضرت عباس علیه‌السلام است. وقتی همسرم حضرت عباس علیه‌السلام، با لبخند از سخت‌گیری‌های مادرش در تربیت فرزندان می‌گفت و می‌گفت که مادرش نخستین مربی شمشیرزنی و تیراندازی او و برادرانش بوده، نمی‌توانستم به خود بقبولانم که این فرشته مجسم و این تندیس بی‌نقص لطافت و زنانگی، نسبتی با شمشیر و کمان داشته باشد. همواره صحبت‌هایی از این دست را ترفندی از جانب همسرم می‌دانستم که شاید می‌خواست میزان شناخت من از روحیه و عواطف مادرش را بسنجد. امروز در بازار مدینه، با دو زن مسافر از قبیله بنی‌کلاب ملاقات کردم. وقتی دانستند که من عروس فاطمه کلابیه‌ام، با خوشحالی مرا در آغوش گرفتند و بعد از پرسیدن حال و نشانی منزل او، اولین سؤالشان، مرا از فرط تعجب بر جا خشک کرد: هنوز هم شمشیر می‌بندد؟ - شمشیر؟! نه. - پس برادرش درست می‌گفت که از بعد ازدواج، تغییر کرده. - یعنی می‌گویید مادر همسرم جنگیدن می‌داند؟! از حیرت، سادگی و نوع پرسشم به خنده افتادند. یکی از آنها به عذرخواهی از خنده بی‌اختیار و بی‌مقدمه‌شان، روی مرا بوسید و گفت: شما دختران شهر چه قدر ساده‌اید. قبیله ما "بنی‌کلاب" به جنگاوری و دلیری میان قبایل مشهور و معروف است و تقریباً تمام زنان قبیله نیز کمابیش با شمشیرزنی، تیراندازی و نیزه‌داری آشنایند. اما فاطمه از نسل "ملاعب الاسنه" (به بازی گیرنده نیزه‌ها) است و خانواده‌اش نه فقط در میان قبیله ما و کل اعراب، بلکه حتی در امپراتوری روم نیز معروف و مورد احترامند. فاطمه در شمشیرزنی و فنون جنگی به قدری ورزیده و آموزش دیده بود که حتی برادران و نزدیکانش تاب هماوردی و مقابله با او را نداشتند. ✍🏻 قسمت اول از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕖 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۷۰ ثانیه هیچ مردی جرأت و جسارت خواستگاری از او را نداشت، به خواستگاران جسور و نام‌آور سایر قبایل هم جواب رد می‌داد، وقتی ما و خانواده‌اش از او می‌پرسیدیم که چرا ازدواج نمی‌کنی؟ می‌گفت: مردی نمی‌بینم، اگر مردی به خواستگاری‌ام بیاید، ازدواج می‌کنم. وقتی عقیل به نمایندگی از طرف برادرش امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام که رحمت و درود خدا بر او، به خواستگاری فاطمه آمد، او از فرط شادمانی و رضایت، گریست و گفت: خدا را سپاس من به «مرد» راضی بودم ولی او «مرد مردان» را نصیب من کرد. زن دیگر با خنده میان حرف دوستش پرید: چرا جریان خواستگاری معاویه را نمی‌گویی؟ با تعجب و حیرت گفتم: خواستگاری معاویه؟! از ام‌البنین؟! شوخی می‌کنید؟! یعنی نشنیده‌ای؟ تو چه عروسی هستی دختر؟ لااقل حکایت «میسون» را که می‌دانی ... «میسون»؟! نه ... چه حکایتی است؟ راستش قبل از آن که عقیل به نیابت از امیرمؤمنان علی علیه‌السلام به خواستگاری فاطمه بیاید، معاویه هم کسی را به خواستگاری فرستاده بود. لابد می‌دانی که معاویه پس از رحلت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و آغاز حکمرانی خلفا، والی شام شد و با حیف و میل بیت‌المال و خرج کردن از کیسه مردم، رفته رفته برای خود امپراتوری خود مختار ایجاد کرد. ✍🏻 قسمت دوم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕔 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۶۰ ثانیه نه فقط الان که خود را امیر‌المؤمنین و خلیفه مسلمین می‌نامد و می‌داند، بلکه از همان آغاز ولایت بر شام، سعی داشت بهترین‌ها را برای خود دست‌چین کند؛ بهترین لباس‌ها، لذیذترین خوراکی‌ها، زیباترین غلامان و کنیزها، باشکوهترین تجملات و تجهیزات و لابد بهترین زنان آوازه زیبایی و شجاعت فاطمه کلابیه، باعث شد که معاویه یکی از نزدیکان مغرورش را با مبالغی چشمگیر از جواهر آلات و البسه و سایر هدایا به خواستگاری او بفرستد. فرستاده معاویه بعد از آن که با تبختر و فخرفروشی، طبق‌های هدایا را پیش فاطمه و خانواده‌اش به چشم کشید، با حالتی تحقیرآمیز و غیرمؤدبانه، کنار هدایا بله داد و از گشاده‌دستی و بنده‌نوازی اربابش گفت و چنان که گویی از پاسخ مثبت فاطمه و خانواده‌اش خبر داشت، فرمان داد که: «دختر تا فردا صبح آراسته و آماده حرکت به شام باشد تعجیل کنید». فاطمه با حجب و حیایی دخترانه به آرامی از پدرش پرسید: «پدر جان، آیا اجازه می‌دهید چند کلمه‌ای با فرستاده ارجمند والی بزرگ شام سخن بگویم؟» ✍🏻 قسمت سوم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕖 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 1️⃣ دقیقه پدر که آتش پنهان در زیر این لحن را می‌شناخت و از بی‌ادبی فرستاده نیز به شدت خشمگین بود، ظاهراً از فرستاده کسب اجازه کرد فرستاده با تفرعن سری جنباند که یعنی بگوید. «حزام» به آتشفشان اجازه فوران داد: «بگو دخترم» فاطمه گفت: «جناب فرستاده، آیا من از هم اکنون می‌توانم مطمئن باشم که همسر والی مقتدر شام، امیر معاویه بن ابوسفیان هستم؟» فرستاده که تقریباً پشت به فاطمه و خانواده‌اش دراز کشیده بود، سر چرخاند و چنان که گویی بر آنان منت می‌گذارد، گفت: «بله، هستی» لحن آرام و شرم‌آگین فاطمه به یکباره تغییر کرد و با لحنی قاطع، بر سر مرد فریاد زد: «پس درست بنشین مردک!» فرستاده همچون کسی که به رعد و برق دچار شده باشد، به یکباره از جا جست و با چشمان گشاده از حیرت، مؤدب و دو زانو نشست. فاطمه ادامه داد: «آیا اربابت به تو حد و ادب میهمان و حق و حرمت میزبان را نیاموخته؟ چگونه والی مقتدری است معاویه که به نوکرانش اجازه می‌دهد با خانواده همسرش جسور بی‌ادب باشند؟ به خدا قسم اگر شومی خون میهمان و بیم غیرت‌ورزی عشیره نبود، این بی‌ادبی‌ات بی‌پاسخ نمی‌ماند.» فرستاده معاویه که از ترس جان، در همان حالت نشسته، عقب عقب رفته بود، تقریباً به آستانه در رسیده بود و با دست کشیدن بر زمین، کفشهایش را می‌جست. ام‌البنین دوباره غرید: «و اما این هدایا و جواهرات اگر فقط هدیه و پیش‌کش است، هدیه‌ای است بی‌دلیل، مشکوک و اسراف‌آمیز اما اگر قیمت و بهای من است. به اربابت بگو که مرا بسیار ارزان پنداشته ... های! کجا می‌گریزی؟ بیا خر مهره‌هایت را هم ببر و حمایل شتر صاحبت کن!» ✍🏻 قسمت چهارم از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
🕖 مدت زمان برای مطالعه 👈🏻 ۵۰ ثانیه معاویه البته از پا ننشست، برای آن که ثابت کند می‌تواند از بنی کلاب زن بگیرد، این بار فرستاده‌اش را به خواستگاری «میسون» دختر «بجدل» فرستاد و او را به زنی گرفت، «میسون» سوگلی معاویه شد و «یزید» را برای او به دنیا آورد. اما معاویه دست‌بردار نبود، یکی، دو سال بعد از آن ماجرا، یکی از صحابه معتبر پیامبر را واسطه خواستگاری از فاطمه کرد. فرستاده معاویه مشغول طرح مقدمات خواستگاری بود که عقیل از راه رسید. بعد از آن که عقیل، هدف از آمدنش را گفت و از فاطمه برای برادرش خواستگاری کرد، صحابی پیامبر که فرستاده معاویه بود نیز با شکفتگی و خوشحالی، خانواده حزام را به پذیرش خواست عقیل، تشویق و ترغیب کرد و وجوه افتراق و امتیاز پیشوایمان علی را به تفصیل برشمرد. با آن دو همراه شدم تا دوباره مادر همسرم را زیارت کنم. در می‌زنیم و پس از چند لحظه، در گشوده می‌شود. قامت رعنا و چهره معصوم و مهربان مادر همسرم، در چارچوب در ظاهر می‌شود با همان لبخند محجوب و آرامش‌بخش همیشگی. من لبابه‌ام؛ خوشبخت‌ترین زن زمین، همسر عباس، عروس فاطمه کلابیه «ام‌البنین»، همسر علی امیر‌المؤمنین، کنیز مهربان کودکی‌ام، بالا بلند بهشتی، سنگ صبور گره‌گشا، شیرزن، بانوی افسانه‌ای و ... زنی که هر روز کمتر می‌شناسمش ... . ✍🏻 قسمت پنجم (پایان) از کتاب به قلم آقای علیه‌السلام سلام الله علیها @Shahrah
💡 شاخصِ ایمان ● حضرت امام باقر عليه السلام فرمودند: ▪️ «إِنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالاًّ وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَانَ مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلاَيَتِهِ دَخَلَ اَلْجَنَّةَ» ▪️ همانا خداي عز و جل، علی (عليه‌السلام) را عَلَم و نشانه‌ای ميان خود و آفریدگانش قرار داده است. هر كه معرفت او را داشته باشد، مومن است، و هر كه انكارش كند كافر است و هر كه او را نشناسد گمراه است و هر كه برای دیگری در کنار او مقامی قائل شود، مشرك است، و هر كه ولايت او را [در قیامت] بیاورد، وارد بهشت می‌شود و هر که دشمن او باشد، وارد جهنم گردد. 📚کافی، ج2، کتاب الایمان و الکفر، ص388، ح20 @BotShenasi
هدایت شده از بُت شناسی
💡[الأمالی للصدوق] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ ابْنِ مَتِّیلٍ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ذَاتَ یَوْمٍ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام قَدْ أَقْبَلَ وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالَ مَنْ أَحَبَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی یُوسُفَ فِی جَمَالِهِ وَ إِلَی إِبْرَاهِیمَ فِی سَخَائِهِ وَ إِلَی سُلَیْمَانَ فِی بَهْجَتِهِ وَ إِلَی دَاوُدَ فِی حِکْمَتِهِ فَلْیَنْظُرْ إِلَی هَذَا ▪️ علی بن الحسین از پدرش علیهما السّلام روایت کرده گوید: روزی رسول خدا صَلی الله علیهِ و آله علی علیه السّلام را دید که به همراه عده ای از یاران خود در حال آمدن است، پس فرمود: اگر کسی خواسته باشد به یوسف در جمالش، به ابراهیم در سخایش، به سلیمان در خوشرویی اش و به داود در حکمتش نظر کند، به این (علی علیه السّلام) نگاه کند. 📚بحارالانوار، جلد ۳۹ ، صفحه ۳۵ @BotShenasi
🔹 «علی کیست؟!» 🔸 در وصف مولای عالمیان... 🎤 گروه‌های همخوانی 🔗 📻 @RadioSatr |
🔹 «شاهکار آفرینش» 🔸 به مناسبت عید غدیر 🎤 گروه همخوانی 🎛 میکس و مستر: حسن پورمحمدی 🔗 📻 @RadioSatr |
🎙 «آخرین سفر» قسمت اول | بی‌فایده اندکی مکث... هیچ فایده ای نداشت! 📚 «مستندات» 💽 تهیه و تنظیم: پادکست مکث 🔗 📻 @RadioSatr |
🎙 «آخرین سفر» قسمت دوم | مؤثر اندکی مکث... حتی در آیندۀ تاریخ هم تاثیر داشت! 📚 «مستندات» 💽 تهیه و تنظیم: پادکست مکث 🔗 📻 @RadioSatr |
‍ نگاه نافذ احمد، زمین را در تصرف داشت زمان هم از نبی انگار دستور توقف داشت نفس‌ها حبس شد...، در سینه‌ها خوف و رجا افتاد بدون همهمه زنگ شتر ها از صدا افتاد زمینِ گرمِ صحرا از پریشانی سراسر بود همه باخویش می‌گفتند آیا حج آخر بود؟! نبی فرمود بسم الله، ای ارض و سما بشنو! گواهی باش ای تاریخ! پیغام مرا بشنو دوباره صحبت از اسرار خلقت می‌کنم آری ولی این مرتبه اتمام حجّت می‌کنم آری تفاوت در میان حق و باطل چیست، معلوم است؟ بدون این خبر اسلام کامل نیست، مفهوم است؟ نمانَد زحمت پیغمبران بیهوده، ای مردم! نه اینکه حرف من باشد خدا فرموده، ای مردم! نبی همدوش مولا آسمان‌ها را هوایی کرد خدا از شاهکار آفرینش رو نمایی کرد نبی فریاد زد، بر عالم و آدم مُسّلم شد علیّ بن ابی طالب، ولیُ الله اعظم شد برای خاتم پیغمبران جزاو نگینی نیست شهادت می‌دهم جز او امیرالمومنینی نیست شکاف کعبه آیا ماند در نزد شما مغفول؟ طواف مرتضی کردید آری ((حَجُّکم مقبول)) پیمبر گفت آری انتظار آمد به سر دیگر ازین دنیای فانی بسته‌ام بار سفر دیگر وصیت می‌کنم هرکس که من مولای او هستم بداند این علی هارون و من موسای او هستم که عقبی بی علی فانی و دنیا باعلی باقی غدیر خم به جوش آمد...الا یا ایها الساقی! امام المتقین، عین الیقین، حبل المتین، حیدر عَماد الآصفین، شمس المبین، یعسوب دین، حیدر ...خدا وقت تماشایش، دلِ بی طاقتی دارد خوشا قنبر برای خود چه اعلی حضرتی دارد پناه آهِ مظلومان کجا فکر خلافت داشت؟ علی بی تاج و مسند نیز بر دلها حکومت داشت برایش فتح خیبر مثل تفریحی در اوقات است دلِ مسکین به دست آوردنش فتح الفتوحات است عوالم را ببین،آتش علی دریا علی گفته که حتی دشمنش در وصف او ((لولا علی)) گفته... علی هرگز نمی‌بندد به روی هیچ کس در را کسی از ابتدا تا انتها نشناخت حیدر را ✨ویژه علیه‌السلام @Shahrah