به نام خدا
*نقل خاطره ای از تفحص شهدای فکه*
زمستان سال ۷۴ در منطقه فکه بیش از یکماه بود که در این منطقه تفحص صورت می گرفت اما شهیدی پیدا نمی شد. در آن شب که ما در چادر بودیم و ساعت حدود ۲ نیمه شب بود و بچه ها در حال صحبت بودیم، از بیرون چادر صدای خنده دسته جمعی آمد و ما به یکباره ساکت شدیم تا ببینیم صدای خنده چه کسانی است که در این خلوت شب آن هم به صورت دسته جمعی می خندند ولی این صدای خنده دیگر قطع شد و ما نیز کسی را مشاهده ننمودیم.
پس از مدت کوتاهی این بار صدای گریه دسته جمعی به داخل چادر ما آمد که ما را نگران نمود و با کنجکاوی به جستجوی صدای گریه دسته جمعی پرداختیم اما هیچ کس را مشاهده ننمودیم. بار دیگر و پس از مدت زمان اندکی صدای تلاوت قرآن به صورت دسته جمعی آمد که بسیار ما را متعجب نمود و این بار وقتی جرات نمودیم و به بیرون از چادر رفتیم با کمال حیرت مشاهده نمودیم که نوری شدید از زمین می تابد و همه با تعجب همراه با ترس این نور که در دل شب تابیده شده بود را نگاه می کردیم.
در همین حین یکی از سربازها از درون چادر یک بشقاب به همراه خود آورد و در همان نقطه ایی که نور می تابید بشقاب را بر زمین گذاشت و همگی به درون چادر آمدیم و به شدت هم ترسیده بودیم.
صبح که گروه تفحص آمد بشقاب را که نشانه علامت نور تابیده شده در دل شب بود را به گروه تفحص نشان دادیم و آنان نیز در همان نقطه شروع به کندن زمین با دستگاه نمودند که در کمال حیرت مشاهده نمودیم ۵۳ شهید که به صورت دسته جمعی دفن شده بودند در این مکان کشف و از خاک بیرون آورده شد و برای شناسایی به بنیاد شهید تحویل داده شد.