عجیب ولی واقعی روز پنجشنبه۱۴۰۲٫۱۰٫۱۷ به بهشت شهدای بروجرد رفتم برای شهیدجلال کاوند و ناصرفاضل شیرازی فاتحه خواندم و بسوی قبر شهید محمد شهرام گودرزی رفتم و همان جا نشستم فاتحه خواندم و شروع کردم به روضه خواندن، وقتی حین خواندن روضه حضرت زهرا بودم صدای گریه ی مردی با صدای آرام را شنیدم اما نمیدانم چرا قدرت این را نداشتم که دور و برم را نگاه کنم و ببینم که چه کسی در حال گریه کردن است. به خانه برگشتم و تا (چهارشنبه ۲۳دی ۱۴۰۲) همه چیز به حال معمول خود بود تا خوابیدم و خواب دیدم که من با جمعی از دوستان و آشنایان به نجف مشرف شده ایم، خود را درحرم امام علی (ع) دیدم هر یک از بچه ها به طرفی رفتند و من هم به طرف صحن حضرت فاطمه زهرا س رفتم دیدیم بروی فرش دستبافی (شهیدان محمد شهرام گودرزی_جلال کاوند _ناصر فاضل شیرازی) به همراه حاج قاسم سلیمانی نشسته اند و در حال خندیدن بودن در همان لحظه که سرگرم نگاه کردن آنها بودم شهید شهرام بلند شد و به سمت من آمد سلام کرد و گفت پیش تر بیا مهدی جان، جلو رفتم و در جمع آنها نشستم محمد شهرام گفت: «مهدی جان هروقت که به سر مزار من می آیی و روضه می خوانی من تو را میبینم گریه می کنم و برای عاقبت بخیری تو دعا می کنم تمام دوستان ما و اعضای مساجد و هیئات که یاد ما می‌کنند ماهم به یاد انها هستیم و درکنار شما هستیم و برای شما دعا میکنیم حالا هم بلند شوید تا به زیارت مولایمان امیرالمومنین برویم، همگی باهم بلند شده و به سمت ضریح امیرالمومنین روانه شدیم‌. لطفا عضو شوید و به دیگران معرفی نمایید. کانال اخلاق عملی شهید ابراهیم هادی @mramezani44 خادم کانال مهدی رمضانی