☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ ... ابراهیم به نزد نمرود رفت و از او خواست که دعوتش را 📜 بپذیرد اما نمرود نپذیرفت و گفت :« خدای تو کیست و چه قدرت و نیرویی 💪 دارد ؟» ابراهیم گفت :« خدای من 🕋 کسی است که زنده می کند و می میراند .» نمرود گفت :« من هم زنده می کنم و می میرانم . لذا دستور داد دو زندانی را 2️⃣ حاضر کنند ؛ سپس گفت :« یکی را می کشم و دیگری را آزاد می کنم و بدین ترتیب از اولی 1️⃣ جان گرفته ام و به دومی 2️⃣ جان بخشیده ام .» ابراهیم حجت و دلیل دیگری آورد و گفت :« خداوند من آفتاب 🌞 از مشرق ⬅️ بر می آورد و تو اگر قدرت داری یک بار آن را از مغرب ➡️ بیرون بیاور .» نمرود در ماند و در برابر این منطق 🧠 به زانو در آمد و باز گفت :« اگر تو می گویی او خدای آسمان 🕋 است من هم خدای زمین هستم و مرا سپاهی است که من خود به جنگ خدای تو ⚔️ میروم .» نمرود دستور داد تابوتی ⚰️ بسازند که چهار کرکس 🦅 آن را حمل کنند . نمرود به اتفاق وزیرش در آن قرار گرفتند و کرکسان 🦅 آنها را به آسمان بردند ؛ نمرود تیری 🏹 آماده کرد و به سوی آسمان نشانه گرفت تا خدای آسمان را 🕋 به وسیله تیر بکشد و چون به نزد خلق بازگشت ، گفت :« من خدای آسمان را 🕋 کشتم .» ابراهیم به نزد نمرود آمد و گفت :« مسلمان شو که تو می دانی آنچه را می گویی دروغ است .» نمرود گفت :« اگر دروغ می گویم و تو می دانی پس چرا پیش من سپاه نفرستاد .» ابراهیم به او پند داد اما نمرود نپذیرفت . جبرئیل به نزد ابراهیم آمد و گفت :« به نمرود بگو سپاهیانت را آماده کن که خداوند من سپاه می فرستد ... ☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆ @msarjoob