#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_ششم
... نمرود گفت :«
ای ابراهیم چگونه است که آتش 🔥 تو را نسوزاند ؟»
ابراهیم گفت :«
خدای متعال 🕋 مرا نگاه داشت و این همه از فضل اوست .»
نمرود گفت :«
اگر من ایمان بیاورم خدای تو 🕋 مرا می پذیرد ؟»
ابراهیم گفت :«
او تو را بپذیرد و مملکت و فرمانروایی تو را 👑 زیاد کند و عمر طولانی به تو دهد .»
هنگامی که نمرود با ندیمان و وزیران خود بازگشت ، گفت :«
می خواهم به خداوند ابراهیم 🕋 ایمان بیاورم که آنچه دیدم شایسته و سزاوار ☑️ است .»
وزیران و ندیمان ترسیدند که اگر ابراهیم به نمرود نزدیک شود ، نمرود به فرمان او گوش داده و منصب و مقام آنها به خطر افتد ؛ بنابراین گفتند :«
چندین سال خداوندی کردی و مردم فرمان تو می برند ، اکنون می خواهی بندگی کنی ؟»
وزیران و ندیمان با سخنانشان رأی و نظر نمرود را نسبت به ابراهیم بازگرداندند و از طرف دیگر مردم که این آیت الهی را 🕋 دیدند به حقانیت دعوت ابراهیم 📜 پی بردند اما حب مال و جاه 💵 مانع شد که به ابراهیم ایمان آورند و بدین جهت اکثر مردم در بت پرستی 🗿 ماندند و فقط گروه اندکی به او ایمان آوردند . در آن وقت ساره به نزد ابراهیم آمد ( ساره دختر وزیر بود و پدرش مرده بود و در آن زمان کسی به نیکویی و زیبایی او نبود ) و به ابراهیم گفت :«
ای ابراهیم خداوند تو 🕋 نیکوکار است و می خواهیم به او ایمان بیاورم ؛ آیا مرا می پذیرد ؟»
ابراهیم گفت :«
آری .»
ساره گفت :« من به این شرط مسلمان می شوم که مرا همسر خود گردانی .»
ابراهیم نیز پذیرفت ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_هفتم
... ابراهیم به نزد نمرود رفت و از او خواست که دعوتش را 📜 بپذیرد اما نمرود نپذیرفت و گفت :«
خدای تو کیست و چه قدرت و نیرویی 💪 دارد ؟»
ابراهیم گفت :«
خدای من 🕋 کسی است که زنده می کند و می میراند .»
نمرود گفت :«
من هم زنده می کنم و می میرانم . لذا دستور داد دو زندانی را 2️⃣ حاضر کنند ؛ سپس گفت :«
یکی را می کشم و دیگری را آزاد می کنم و بدین ترتیب از اولی 1️⃣ جان گرفته ام و به دومی 2️⃣ جان بخشیده ام .»
ابراهیم حجت و دلیل دیگری آورد و گفت :«
خداوند من آفتاب 🌞 از مشرق ⬅️ بر می آورد و تو اگر قدرت داری یک بار آن را از مغرب ➡️ بیرون بیاور .»
نمرود در ماند و در برابر این منطق 🧠 به زانو در آمد و باز گفت :«
اگر تو می گویی او خدای آسمان 🕋 است من هم خدای زمین هستم و مرا سپاهی است که من خود به جنگ خدای تو ⚔️ میروم .»
نمرود دستور داد تابوتی ⚰️ بسازند که چهار کرکس 🦅 آن را حمل کنند . نمرود به اتفاق وزیرش در آن قرار گرفتند و کرکسان 🦅 آنها را به آسمان بردند ؛ نمرود تیری 🏹 آماده کرد و به سوی آسمان نشانه گرفت تا خدای آسمان را 🕋 به وسیله تیر بکشد و چون به نزد خلق بازگشت ، گفت :«
من خدای آسمان را 🕋 کشتم .»
ابراهیم به نزد نمرود آمد و گفت :«
مسلمان شو که تو می دانی آنچه را می گویی دروغ است .»
نمرود گفت :« اگر دروغ می گویم و تو می دانی پس چرا پیش من سپاه نفرستاد .»
ابراهیم به او پند داد اما نمرود نپذیرفت .
جبرئیل به نزد ابراهیم آمد و گفت :« به نمرود بگو سپاهیانت را آماده کن که خداوند من سپاه می فرستد ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_هشتم
... ابراهیم نمرود را با خبر کرد ؛ نمرود گفت :«
هرگونه که می خواهد سپاه بفرستد من نیز سپاهی دارم .»
جبرئیل آمد و گفت :«
ای ابراهیم ! بگو که خدا 🕋 ضعیف ترین سپاه را می فرستد و آن پشه است .»
نمرود گفت :«
پشه سپاه اوست ؟»
گفت :«
آری .»
نمرود پاسخ داد :«
سپاهی ضعیف است ، ترسی ندارم و فرمان داد تا شب هر چه پشه بود همه را بکشند .»
چهل روز گذشت خداوند 🕋 پشه فرستاد تا او و سپاهیانش را هلاک کرد و به دستور خداوند 🕋 نمرود به وسیله یک پشه 1️⃣ که داخل بینی او 👃 شده بود هلاک شد .
ابراهیم به همراه ساره و برادرزاده اش لوط از ناحیه فرمانروایی نمرود خارج شد و رهسپار شام 🇸🇦 و بیت المقدس 🇵🇸 گشت و هنگامی که از بابل 🇪🇬 خارج شدند و به حران رفتند در آنجا ساره را به عقد خود 🎊 درآورد .
قحطی و خشکسالی که شام را 🇸🇦 فرا گرفته بود باعث شد که ابراهیم شام را 🇸🇦 ترک کرده و به سمت مصر 🇪🇬 سفر کرد و در سفر به مصر 🇪🇬 ساره نیز همراه ابراهیم بود .
در آن زمان فرعون که از پادشاهان مصر 👑 بود بر این سرزمین حکم فرمایی می کرد و او به زنان بسیار راغب بود و هر کجا زنی نیکو روی 👩🦰 بود و او با خبر می شد آن زنان را طلب کرده و آنان را به نزد او می بردند .
و چون ساره بسیار نیکو روی بود ابراهیم نگران شد ؛ بنابراین صندوقی 🗳 ساخت و ساره را در آن قرار داد تا از چشم بیگانگان 👀 محفوظ بماند ؛ هنگامی که از بابل 🇪🇬 خارج شدند و به مرز رسیدند ، کارگزاران مالیات نزدیک شدند و اموال 💰 و اثاثیه ابراهیم را بازدید کردند و به صندوق 🗳 رسیدند ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_نهم
... از ابراهیم خواستند در صندوق را بگشاید .
ابراهیم گفت :«
فرض کن در این صندوق 🗳 طلا و نقره است هر چه می خواهی بگو تا بدهم اما با آن صندوق 🗳 کاری نداشته باش .»
مامور مالیات گفت :«
باید در صندوق را 🗳 بگشایی تا داخلش را ببینم .»
ابراهیم در صندوق را 🗳 گشود و او در آن صندوق 🗳 زن بسیار زیبایی را 👩🦰 دید ؛ سپس پرسید :«
این زن 👩🦰 کیست ؟»
ابراهیم گفت :«
زن من 👩🦰 می باشد .»
مامور ، پادشاه را 👑 از وجود زن زیبایی که داخل صندوق 🗳 بود ، با خبر کرد .
☆☆☆☆☆
پادشاه 👑 ، ابراهیم را به همراه ساره احضار کرد و دستور داد در صندوق را 🗳 بگشایند .
ابراهیم گفت :«
این زن من است همه اموال خود را 💰 می دهم تا در صندوق را 🗳 نگشایید .» پادشاه 👑 ، ابراهیم را مجبور کرد که در صندوق را 🗳 باز کند . هنگامی که چشم پادشاه 👀 به ساره افتاد اختیار از کف داده و خواست که دست 🖐 بر او دراز کند که دستش 🖐 خشکید و از ابراهیم خواست که از خدا 🕋 بخواهد که دستش 🖐 به حالت اول 1️⃣ بازگردد و چون باز مجدداً قصد سوء ❎ کرد دستش 🖐 دوباره خشکید و تا سه مرتبه 3️⃣ از ابراهیم تقاضا کرد که دعا کند دستش 🖐 به حالت اول 1️⃣ بازگردد و پادشاه 👑 توبه کرد و ابراهیم را تکریم و احترام نمود و گفت :«
مرا کنیز زیبایی است که هر گاه می خواهم قصد او کنم چنین حالتی برای من پیش می آید گمان می کنم که او از نسل شماست بنابراین او را به شما بخشیدم و هر کجا که مایل هستید بروید ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_دهم
... سپس هاجر را به نزد پادشاه 👑 آوردند و پادشاه او را به ساره بخشید .
در مسیر سفری که ابراهیم از بابل 🇪🇬 به سوی بیت المقدس 🇵🇸 می رفت ، همچنان به دعوت مردم می پرداخت .
ساره در سفر به ابراهیم گفت :«
ای ابراهیم ! من هاجر را به تو بخشیدم که تو برای من بسیار غم خوردی و نگران بودی ؛ شاید او برای تو فرزندی 👶 بیاورد .»
ساره ، همسر ابراهیم نازا بود و او فرزنددار نمی شد و به همین جهت کنیز خود هاجر را به ابراهیم بخشید .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_اول
حضرت لوط پسر برادر حضرت ابراهیم بود ؛ وی مردی سبز چهره 🟢 و سیاه چشم 👀 و تنومند 💪 بود . زمانی که حضرت ابراهیم از سرزمین بابل 🇪🇬 در راه خدا مهاجرت می کرد ، لوط نیز همراه ایشان بود و به همراه حضرت ابراهیم وارد بیت المقدس شد .
معیشت و زندگانی آنها از گوسفندان بسیاری 🐑 که داشتند تامین می شد و روزگار را اینگونه می گذراندند .
لوط به فرمان حضرت ابراهیم برای رهبری و هدایت مردم به روستای سدوم که در مرز کشور اردن 🇯🇴 قرار داشت ، سفر کرد .
مردم شهر سدوم دارای افکار و اخلاقی پست و فاسد بودند ، از انجام کارهای ناشایست ❌ خودداری نمی کردند و در گناه و آلودگی به سر می بردند و مفاسد اخلاقی در میان آنها رواج کامل داشت .
خداوند برای هدایت و راهنمایی آن قوم ، لوط را که مردی نیکوکار و شایسته ☑️ بود به پیامبری برگزید .
لوط نیز مردم را ارشاد و به راه راست ☑️ هدایت می کرد ؛ اما آنان همچنان در کفر و عصیان خود به سر می بردند و می گفتند :« ای لوط ! هر چه می خواهی از ما بخواه اما ما را از این کار منع نکن ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_دوم
... کافران لوط را زده و می گفتند اگر خدای تو 🕋 ما را از این کار باز دارد ما تو را و خدای تو را 🕋 نمی خواهیم . در مدت سی سال تبلیغ و هدایت لوط تنها افرادی انگشت شمار 🖐 به او ایمان آوردند .
قوم لوط ، مردانشان با مردان 🧔 و زنانشان به زنان 👩 اکتفا کرده و با یکدیگر همبستر شده و از این طریق دفع غریزه طبیعی می کردند و به عمل ناشایست لواط ❌ ادامه می دادند و به عبارتی زن هایی که خدا 🕋 برای آنها خلق کرده بود رها کرده و با هم جنس خود همبستر می شدند . مذهب آنها بت پرستی 🗿 بود و به عبادت بت ها 🗿 مشغول بودند .
قمار ، فحاشی 🤬 ، کنار کوچه نشستن و با سر انگشت سنگ بر رهگذران زدن 🪨 و دوری نکردن از نجاسات از کار های عادی قوم لوط بود .
حضرت لوط آن قوم را به خدا پرستی 🕋 دعوت کرده و از بت پرستی 🗿 و عمل زشت لواط ❌ منع می کرد و به آنها می گفت :« آیا عمل زشت و منکر را ❌ با مردان انجام می دهید ؟ زنان را که خدا همسر شما آفریده است رها می کنید . آری شما مردمی بسیار ظالم و ستم کار هستید . ( سوره شعراء - آیه 165 و 166 )
آنان گفتند لوط و خویشاوندانش را از شهر باید بیرون کرد . هر روز لوط را دشنام می دادند ؛ تا هفت سال و هفت ماه گذشت اما کسی مسلمان نشد . لوط دعا کرد و به خدای متعال 🕋 نالید و ابراهیم را با خبر کرد و ابراهیم دعا می کرد که خدای متعال 🕋 لوط را از دست آنها رهایی دهد ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_سوم
... لوط آنها را از عذاب و شکنجه خدا 🕋 بیم داد و آنها را ترساند که اگر به اعمال خود ادامه دهند ، عذاب خداوند 😡 نازل می شود ، اما آنان همچنان در گمراهی به سر برده و به پند و اندرز های لوط اهمیتی ندادند .
لوط هنگامی که در میان آن قوم بود دختری از آنان را 👩 به همسری برگزید و دارای چند فرزند 👨👩👦👦 شد و در هنگامی که عذاب نازل شد ، همراه آنان سرزمین سدوم را 🇯🇴 ترک کرد .
خبر فرود آمدن عذاب از جانب خدا را 🕋 جبرئیل ابتدا به ابراهیم رساند و ایشان را مطلع کرد .
ابراهیم پرسید :« اگر چند نفر مومن به خدا 🕋 باشد ، عذاب نمی آید ؟»
جبرئیل گفت :«
اگر یک نفر مومن 1️⃣ در میان قوم باشد ، عذاب نخواهد آمد .»
ابراهیم خواست درباره قوم لوط شفاعت کند تا بلکه عذاب از آنها برداشته شود ، اما خطاب آمد :« از شفاعت خودداری کن ، زیرا فرمان خدا 🕋 صادر شده و هلاک قوم لوط حتمی است . این قوم شرم و حیا را به کنار نهاده و از انجام کارهای ناشایست ❌ ، کوتاهی و خودداری نمی کنند ، عذاب آنها حتمی است ، ولی لوط و اهل بیتش نجات می یابند و تنها همسرش که متمایل به آنها می باشد هلاک خواهد شد .»
☆☆☆☆☆
فرشتگان خود را به صورت دخترانی زیبا 👱♀️ در آورده و وارد سرزمین سدوم 🇯🇴 شده و به خانه لوط آمدند .
میهمانان وارد خانه لوط شدند .
لوط به همسرش گفت :«
میهمانان ما را امشب به هر چه داری پذیرایی کن تا از کرده زشت تو درگذرم ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_چهارم
... همسر لوط 👩 که از همان جماعت بدکار بود ، هر وقت مهمان می آمد بر بالای بام رفته و آتش 🔥 روشن می نمود که اقوام و مردم بدانند که لوط مهمان دارد و لوط را اذیت کنند .
هنوز چیزی از وارد شدن مهمانان نگذشته بود که همسر لوط 👩 ورود مهمانان را به اطلاع اقوام و مردم رسانید و در شهر این خبر منتشر شد که لوط ما را از این کار باز می دارد اما خود مهمانان غریب را به خانه می آورد زیرا که نیکو رو و زیبا 👱♀️ هستند .
پس از مدتی همه در مقابل خانه لوط جمع شدند و گفتند :« مگر نگفتیم مهمان به خانه 🏡 راه مده .»
آنها درخواست کردند که لوط مهمانان را به آنها تحویل دهد تا از آنها بهره مند شوند و شبی خوش را با آنها سپری کنند .
لوط به آنها گفت :«
این ها دختران من 👱♀️ هستند از خدا 🕋 بترسید و معترض به مهمانان من نشوید و از خانه من 🏡 بیرون بروید .»
آنها همچنان در خواسته ناشایست خود ❌ مصمم بودند و اصرار می ورزیدند ، لوط گفت :«
اگر توانایی داشتم ، با شما می جنگیدم و سزای کارهای زشت شما را ❌ می دادم .»
لوط که دید نسبت به حرف هایش توجهی ندارند غمیگن شده و گریست . جبرئیل که لوط را چنین دید ، گفت :«
هرگز دست قوم به تو نمی رسد ؛ تو با اهل بیت خود شبانه از این دیار 🇯🇴 بیرون شو و از اهل خود هیچ کس را جز آن زن کافرت 👩 وامگذار که وعده عذاب صبحگاه 🌅 است و تا صبح 🌅 وقت بسیار نیست ... ( سوره هود - آیه 81 )
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_پنجم
... مردی عالم 👨🎓 در میان قوم بود و گفت :« تا زمانی که لوط در میان شماست عذاب نازل نمی شود ؛ پس نگذارید لوط از شهر 🇯🇴 خارج شود ، تا عذاب شما را فرا نگیرد .»
جبرئیل عمودی از نور 💫 در مقابل لوط قرار داد و او و اهل بیتش را از شهر 🇯🇴 خارج کرد و گفت :«
بروید و به پشت سر خود نیز نگاه نکنید .»
لوط در شام 🇸🇦 تا هفت سال دیگر 7️⃣ زندگی کرد و سپس در روز چهارشنبه در ماه ربیع الاول درگذشت .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_یعقوب #قسمت_اول
یعقوب پسر اسحاق و مادرش دختر لوط بود . پسر اول اسحاق 1️⃣ عیص نام داشت و پسر دومش 2️⃣ یعقوب نام داشت . یعقوب را اسرائیل نامیدند که به زبان عبری یعنی بنده خدا 🕋 و در عربی به معنای عبدالله است .
یعقوب هفت زن 7️⃣ داشت یکی از زنان او به نام راحیل بود . زنی زیبا و عالم و عاقل 👩 بود که در جوانی فوت کرد و یوسف و بنیامین از او هستند .
روزی یعقوب پیش پدر خود اسحاق رفت و گفت :« پدر جان من شکایت برادرم عیص را نزد تو آورده ام ؛ از زمانی که درباره من دعا 🤲 نموده ای و پیشگویی کرده ای که نسل پاکی به من داده خواهد شد ، او به من حسادت می ورزد و با من از سر ناسازگاری درآمده است و فرزندان او مزاحم زندگی و بهره برداری من شده اند .» اسحاق که در آن زمان بسیار پیر و سال خورده شده بود ، گفت :«
چاره تو این است که عازم سرزمین « فدان آرام » که در خاک عراق 🇮🇶 است شوی و پیش دایی خود « لابان » بروی و یکی از دختران او را 👩 به همسری انتخاب کنی .»
یعقوب با شنیدن سخنان پدر عازم شهر نیاکان و پدران خود 🇮🇶 شد . مدتی طولانی را در سفر گذرانید و از بیابان ها گذشت تا اینکه به شهر مورد نظر 🇮🇶 رسید و از اهالی آنجا پرسید :« آیا کسی هست که لابان فرزند بتویل را بشناسد ؟»
مردم به او گفتند که مگر می شود کسی لابان برادر زن اسحاق پیامبر را نشناسد .» در این زمان دختر لابان ، راحیل که از عقب گوسفندان 🐑 می آمد را نشانش دادند و يعقوب به همراه راحیل به منزل لابان 🏡 رفت و سفارش پدرش اسحاق را به لابان رسانید ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_یعقوب #قسمت_دوم
... یعقوب تقاضای ازدواج با راحیل را داشت . لابان گفت :«
شرط ازدواج با راحیل این است که هفت سال 7️⃣ برای من چوپانی کنی .»
راحیل دختر کوچک لابان بود و لیا دختر بزرگ لابان بود .
در آن سرزمین 🇮🇶 رسم نبود که دختر کوچک قبل از دختر بزرگ ازدواج کند .
بنابراین لابان تصمیم گرفت هر دو را 2️⃣ به ازدواج یعقوب درآورد .
مدت چوپانی یعقوب به سر آمد و یعقوب از لابان خواست که به وعده خود 🤝 وفا کند . لابان گفت :« در این سرزمین 🇮🇶 این رسم و آیین وجود ندارد که دختر کوچک قبل از دختر بزرگ ازدواج کند ؛ بنابراین در قبال زحمتی که انجام داده ای دختر بزرگم لیا را به همسری تو در می آورم ؛ او نیز از نظر جمال و زیبایی چیزی از راحیل کم ندارد و اگر خواستی راحیل را انتخاب کنی باید هفت سال دیگر 7️⃣ چوپانی کنی .»
یعقوب شرط را پذیرفت و هفت سال دیگر 7️⃣ به کار پرداخت تا با راحیل ازدواج کند .
یعقوب دوازده پسر داشت که اسباط بنی اسرائیل گردیدند که نام آنها عبارت است از : راوبین ، شمعون ، لاوی ، یهودا ، یساکر ، زبولون ، دان ، نفتالی ، جاد ، اشیر ، یوسف و بنیامین که همه آنها در « فدان آرام 🇮🇶 » به دنیا آمدند به غیر از بنیامین که در سرزمین « کنعان 🇵🇸 » متولد شد .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا