#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#خلقت_آدم #قسمت_دوم
... پس از آن خداوند 🕋 میکائیل و سپس اسرافیل را مامور به انجام این فرمان کرد . آن دو 2️⃣ نیز بازگشتند . آن گاه خداوند 🕋 به عزرائیل فرمان داد ، به زمین 🌍 فرود آی و مشتی 🤛 خاک از همه جای زمین 🌍 بیاور . عزرائیل به زمین 🌍 آمد . خواست مشتی 🤛 خاک بردارد که زمین 🌍 از او نیز امان خواست .
عزرائیل گفت :«
اطاعت از فرمان خدا 🕋 بر من واجب تر است . سپس از همه جای زمین 🌍 مشتی 🤛 خاک برداشت .
خداوند 🕋 خطاب به او فرمود :«
حال که سبب آفریدن این خلق به دست تو است ، بدان که مرگ وی و فرزندانش نیز به وسیله تو انجام می شود ».
عزرائیل گفت :«
خداوندا 🕋 ، آنها از من اندوهگین 😥 می شوند ».
خداوند 🕋 فرمود :«
غم 😥 مخور ، وسیله ای برای مرگشان مهیا می کنم تا آنها چنین پندارند که مرگشان به آن علت است ، نه به وسیله تو .
خداوند 🕋 مشتی 🤛 از گل را اختیار کرد و آن را در هم بیامیخت . سپس در نهایت قدرت مقداری از گل را نرم و صاف کرد و آدم را خلق کرد . سپس از روح خود در آن جسم دمید . پس جان به تن آدم وارد شد و قالب خاکی مبدل به گوشت 🍗 و استخوان 🦴 و رگ و اندام آدمی شد . آن گاه خداوند 🕋 اسماء الحسنی را به وی آموخت و آدم به شکر 🤲 و ستایش پروردگار 🕋 خویش پرداخت . پس از خلقت آدم ، خطاب به فرشتگان 👼 فرمان آمد :«
ای فرشتگان 👼 ، سجده کنید بر آدم ».
همه سجده کردند ، مگر شیطان که به نافرمانی پرداخت ؛ و زیر بار سجده آدم نرفت ؛ و جزء کافرین قرار گرفت ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
[ @MFsarjoob ]
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#داستان_دو_پسر_آدم
#قسمت_دوم
... آدم که نتوانست در این کلام الهی 🕋 قابیل را راضی کند ، از دو 2️⃣ فرزندش خواست تا برای خدا 🕋 قربانی کنند ، از هر یک پذیرفته تر شد ✅ سزاوار تر است بر آنچه میل دارد و اراده نموده است . در آن زمان نشانه قبول ✅ قربانی آن بود که آتشی 🔥 از آسمان بر می خاست و نذر قبول ✅ را در کام خود فرو می نشاند . قابیل مقداری گندم 🌾 نامرغوب آورد و هابیل گوسفندی 🐑 تنومند 💪 را به نشانه قربانی هدیه 🎁 آورد . هابیل که با ایمان تر بود و زندگی موفق تری داشت ، قربانی اش پذیرفته شد ✅ ، ولی قربانی برادرش مقبول نگردید . چرا که تسلیم قضاوت ⚖️ نشده بود و قربانی خویش را خالصانه انجام نداده بود .
از همان لحظه قابیل کینه هابیل را در دل گرفت و به وسوسه شیطان در صدد کشتن او بر آمد . همچنان منتظر فرصت بود تا خشم 😤 خود را بر او غالب کند . تا اینکه روزی هابیل را دید که در دشتی خوابیده است . خواست او را بکشد ، ولی نمی دانست چگونه باید این کار را انجام دهد . در همان لحظه شیطان ظاهر شد . سنگی به دست گرفت و بر سر مرغی 🐔 کوبید و او را کشت . قابیل آموخت 👨🎓 . سنگی بزرگ بر سر هابیل زد و او را کشت . عاطفه برادری نتوانست آتش 🔥 کینه قابیل را خاموش کند و اولین 1️⃣ جرم روی زمین 🌍 انجام گرفت و هابیل نخستین 1️⃣ کسی بود در روی زمین 🌍 کشته شد .
بعد از آن ماجرا قابیل به خانه 🏠 بازگشت . وقتی پدر هابیل را با او ندید ، سراغش را گرفت و از او پاسخ می خواست ، ولی قابیل با بی اعتنایی و خشونت 😡 گفت :« نمی دانم کجاست ، من نگهبان 🛡 و حافظ او نبوده ام ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
[ @MFsarjoob ]
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ادریس #قسمت_دوم
... روزی پادشاه 👑 برای تفریح 🏇 از شهر خارج شده و وارد چمن زار سبز و خرمی شد و پرسید :« این مکان متعلق به کیست ؟» گفتند :« مال یکی از مومنین است .» پادشاه 👑 درخواست کرد از صاحب زمین که زمین را به او واگذار کند و یا اینکه به او بفروشد 💵 . مرد قبول نکرد و گفت :« من از این زمین خرج 💰 خود و خانوده ام را در می آورم .» پادشاه 👑 سخت ناراحت 😔 شده و به تحریک زنش مرد را کشت و اموالش را تصرف کرد .
خداوند 🕋 به ادریس فرمان داد که :
به نزد این ستمکار برود و به او بگوید 🗣که به کشتن بنده من اکتفا نکردی و اموالش را غصب کردی ، چنانچه زمین غصب را رد نکنی ، عذاب خدا بر تو نازل می شود و سلطنت 👑 تو به فقر تبدیل شده و به ذلت و خواری دچار خواهی شد و بدنت طعمه درندگان 🐅 و سگان 🦮 خواهد شد .
ادریس پیام 💬 خداوند 🕋 را به پادشاه 👑 رسانید و پادشاه 👑 در جوابش گفت :«
پیش از آنکه دستور کشتنت را صادر کنم ✍️ اینجا را ترک کن .»
از طرف دیگر زن پادشاه 👑 ، شاه را به کشتن ادریس تشویق کرده 👏 و گفت :«
از پیام 💬 خدای ادریس 🕋 نهراس 😰 و ادریس را به قتل برسان .»
ادریس به فرمان خداوند 🕋 از شهر خارج شد و از خدا 🕋 خواست که پروردگارا 🕋 باران 🌧 رحمت خود را بر این شهر نازل مکن .
مردم شهر که دچار قحطی و بی آبی شده بودند و زراعت هایشان 🌾 از بین رفته بود و باغ هایشان خشک شده بود ، دریافتند که این بدبختی در اثر دعای 🤲 ادریس بوده که آنها را نفرین کرده است ، بنابراین دست یاری به درگاه خداوند 🕋 دراز کرده و استغفار کردند و خاک ندامت و پشیمانی 😔 بر سر ریختند ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
[ @MFsarjoob ]
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_نوح #قسمت_دوم
... نوح شب و روز در راه تبلیغ رسالت خود بود و پس از مدتی فقط گروه اندکی از مردم به او ایمان آوردند و دعوت او را پذیرفتند ؛ نوح به نزد ملکان 👑 آنان رفته و آنها را دعوت کرد ، اما نپذیرفتند و سپس نوح گفت :«
اگر فرمان خدا 🕋 را نپذیرید عذاب بر شما فرود آید .»
بزرگان قوم و سرکردگان آنها به مخالفت و آزار و اذیت نوح پرداختند و نوح چون دانست که آنها دعوتش را نمی پذیرند ، گفت :«
بارالها 🕋 ! من هر چه قوم خود را شب و روز دعوت کردم اما دعوت و پندم جز به اعراض آنها نیفزود و هر آنچه آنها را به مغفرت و آمرزش تو خواندم انگشت جهل بر گوش 👂 نهادند و جامه به رخسار 🙂 افکندند تا مرا نبینند و سخنم را نشنوند و بر کفر اصرار و لجاجت ورزیدند و سخت راه تکبر پیمودند .» ( سوره نوح - آیه 5 تا 7 )
مردم به او گفتند :«
ای نوح ! تو نیز همانند ما و از قوم ما هستی و بشری مانند مایی ؛ ما دعوت تو را اجابت نمی کنیم و به سخنانت گوش نمی دهیم . کسانی که به تو روی آورده اند از اراذل و اوباش هستند و از جماعت ضعیف و فرومایه ؛ در حالی که ما از طبقات شریف و ارزشمند قوم خود می باشیم و اگر می خواهی ما دعوتت را بپذیریم باید آنها را از خود دور کنی ، چرا که جایگاه ما و آنها با یکدیگر فرق دارد و اگر گفتار تو حقیقت ☑️ داشت می بایست مردم زیرک و دانا نخست به تو ایمان آورند و پیرو تو شوند .»
حضرت نوح در جواب ، به آنها گفت :«
دعوت من ، دعوت توحید و خدا پرستی 🕋 است و ساده و هوشیار ، فقیر و ثروتمند 💵 همه در برابر دین یکسانند ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_هود #قسمت_دوم
... هود از دختر نوح بود و به پیامبری برگزیده شد تا مردم را به راه راست ☑️ هدایت کند و از انحراف برهاند .
هود به نزد مردم شهر رفته و گفت :«
من پیامبر خدا 🕋 هستم و آمده ام که شما را به راه راست ☑️ هدایت کنم ؛ پس بت ها را 🗿 کنار افکنده و از پرستش آنها دوری کنید .»
بت پرستان 🗿 تا سخنان حضرت هود (ع) را شنیدند بر سرش ریخته و گلوی او را فشردند به طوری که یک شبانه روز بیهوش بود .
هنگامی که به هوش آمد ، عرض کرد :«
خداوندا 🕋 آنچه مردم با من کردند را دیدی ؟»
جبرئیل بر او نازل شد و گفت :«
ای هود ! خدای تو 🕋 سلام می رساند و می فرماید :«
دلتنگی مکن و در کار دعوت ، سستی نکن زیرا خداوند 🕋 در دل های آنها رعب و ترسی افکنده 😰 که قادر به اذیت تو نیستند .»
☆☆☆☆☆
هود به نزد قوم خویش رفت و گفت :«
ای مردم ! این سنگ هایی که تراشیده اید و می پرستید نه نفعی به شما می رسانند و نه فسادی را از شما بر طرف می کنند .
این کار شما به دلیل کوتاه فکری و ضعف شخصیت شماست پس خدای یگانه را 🕋 که شایسته پرستش است ، بپرستید و او را اطاعت کنید .»
مردم به هود اعتراض کرده و گفتند :«
تو مردی بی خرد و نادان هستی ، عقل خود را 🧠 از دست داده ای و ما را در عبادت بت ها 🗿 سرزنش می کنی و روش دیرینه پدران ما را ناستوده ❎ می خوانی ؛ تو کیستی که به ما چنین می گویی در حالی که همانند ما غذا 🥪 می خوری و همانند ما آب 🚰 می نوشی و مثل ما زندگی می کنی .
سپس گفتند :« ما تو را نمی کشیم ، اما تو را در بلا و گرفتاری خواهیم انداخت ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_صالح #قسمت_دوم
... به اذن خدا 🕋 و به شفاعت حضرت صالح سنگ شکافته شد و شتری آبستن 🐪 از میان سنگ 🪨 بیرون آمد .
حضرت صالح به آنان گفت :«
این شتر را 🐪 رها کنید که یک روز سهم آب شهر را بخورد و روز دیگر ، آب مورد استفاده مردم باشد .»
سپس گفت :« مبادا این شتر را 🐪 ناراحت 😔 کنید که به عذابی دردناک دچار می شوید .»
روزی که آب حق ناقه بود آب نهر را می آشامید و در عوض به مردم شیر می داد و روز دیگر آب مخصوص مردم بود .
سرکشان قوم که وجود ناقه را 🐪 برای خود خطری بزرگ می دانستند و از کشتن ناقه 🐪 نیز ترسان بودند ، چاره ای اندیشیدند .
صدوق دختر محیا 👩 که دارای شرافت و مال بود به مصدع پسر مهرج وعده می دهد که چنانچه ناقه صالح را 🐪 بکشد با او ازدواج خواهد کرد .
از سوی دیگر پیرزنی کافر ، شخص دیگری را به نام قدار پسر سالف تحریک می کند که چنانچه شتر را 🐪 بکشد دخترش را 👩 به وی دهد .
☆☆☆☆☆
مصدع به کمک چند نفر دیگر در کمین ناقه 🐪 نشستند و آن ناقه را 🐪 در موقع آب خوردن کشتند و بچه اش نیز به سمت کوه ⛰️ فرار کرد .
بدین ترتیب ناقه را کشتند و از امر پروردگار 🕋 سرپیچی کردند .
حضرت صالح به آنها خبر داد که عذاب بر شما نازل می شود و علامتش این است که فردا رنگ های شما زرد می شود و روز بعد سرخ می گردد و روز سوم 3️⃣ سیاه می شود ؛ سه روز در خانه هایتان بمانید که پس از پایان این مدت عذاب نازل می شود ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_ابراهیم #قسمت_دوم
... پس از آنکه مدت حمل به سر آمد ، مادرش برای وضع حمل و ترس از آنکه مبادا مامورین نمرود ، قصد جان نوزاد او را بکنند ، او را در غاری گذاشت و هر هفته به غار می آمد و نوزادش را می دید و او بدین طریقه تغذیه می شد ، تا آنگاه که ده ساله شد . آن روزگار و کشتن فرزندان بگذشت ؛ پس مادر آمد و ابراهیم را به شهر آورد . ابراهیم به همراه مادرش وارد خانه آزر شد ؛ آزر پرسید :« این کیست که در پادشاهی نمرود 👑 زنده مانده است .»
مادر ابراهیم گفت :«
این فرزند توست که در فلان روز متولد شده است و من او را در غار پنهان کرده بودم .»
آزر گفت :«
وای بر تو ! اگر نمرود بفهمد او را می کشد .»
ابراهیم که از غار بیرون آمده بود و جهان و زمین و آسمان را 🌍 می دید ، گفت :«
بدون شک این ها را آفریدگاری است .»
هنگام نماز شام ستاره ای را ⭐ دید که ظاهر شد ؛
پس گفت :« آفریدگار من این است .» ( سوره انعام - آیه 76 )
وقتی ستاره ⭐ غروب کرد گفت :« من خدای نابود شدنی را نمی خواهم .» سپس ماه 🌛 پدیدار شد و گفت :«
این خدای من است .» ( سوره انعام - آیه 77 )
اما زمانی که ماه 🌛 جای خود را با خورشید 🌞 عوض کرد ، ابراهیم گفت :«
من چنین خدایی را نمی خواهم .» صبح شد و خورشید جهان افروز 🌞 بر آمد ، گفت :«
این خدای من است .»
اما حین غروب آفتاب 🌞 گفت :«
من از این خدایان محو شدنی بیزارم .» ( سوره انعام - آیه 78 )
و سپس گفت :«
من با ایمان خالص رو به سوی خدایی آوردم که آفریننده آسمان ها و زمین است ... ( سوره انعام - آیه 79 )
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
@msarjoob
📸 #گـزارش_تصویری | جشن بزرگ روزه اولی ها
#قسمت_دوم
🔺 جشن بزرگ روزه اولی ها با حضور دختران روزه اولی با اجرای نماهنگ های ماه مبارک رمضان و مسابقات شاد و مهیج در پارک محله سرجوب دولت آباد برگزار شد.
🗓 ۱۸ فروردین ماه ۱۴۰۳
💠 هیئت،کانون و بسیج مسجد صاحب الزمان (عج)
💠 بسیج خواهران زهرای مرضیه (س)
🚩 @msarjoob
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_لوط #قسمت_دوم
... کافران لوط را زده و می گفتند اگر خدای تو 🕋 ما را از این کار باز دارد ما تو را و خدای تو را 🕋 نمی خواهیم . در مدت سی سال تبلیغ و هدایت لوط تنها افرادی انگشت شمار 🖐 به او ایمان آوردند .
قوم لوط ، مردانشان با مردان 🧔 و زنانشان به زنان 👩 اکتفا کرده و با یکدیگر همبستر شده و از این طریق دفع غریزه طبیعی می کردند و به عمل ناشایست لواط ❌ ادامه می دادند و به عبارتی زن هایی که خدا 🕋 برای آنها خلق کرده بود رها کرده و با هم جنس خود همبستر می شدند . مذهب آنها بت پرستی 🗿 بود و به عبادت بت ها 🗿 مشغول بودند .
قمار ، فحاشی 🤬 ، کنار کوچه نشستن و با سر انگشت سنگ بر رهگذران زدن 🪨 و دوری نکردن از نجاسات از کار های عادی قوم لوط بود .
حضرت لوط آن قوم را به خدا پرستی 🕋 دعوت کرده و از بت پرستی 🗿 و عمل زشت لواط ❌ منع می کرد و به آنها می گفت :« آیا عمل زشت و منکر را ❌ با مردان انجام می دهید ؟ زنان را که خدا همسر شما آفریده است رها می کنید . آری شما مردمی بسیار ظالم و ستم کار هستید . ( سوره شعراء - آیه 165 و 166 )
آنان گفتند لوط و خویشاوندانش را از شهر باید بیرون کرد . هر روز لوط را دشنام می دادند ؛ تا هفت سال و هفت ماه گذشت اما کسی مسلمان نشد . لوط دعا کرد و به خدای متعال 🕋 نالید و ابراهیم را با خبر کرد و ابراهیم دعا می کرد که خدای متعال 🕋 لوط را از دست آنها رهایی دهد ...
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا
#محتوای_قرآنی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
#حضرت_یعقوب #قسمت_دوم
... یعقوب تقاضای ازدواج با راحیل را داشت . لابان گفت :«
شرط ازدواج با راحیل این است که هفت سال 7️⃣ برای من چوپانی کنی .»
راحیل دختر کوچک لابان بود و لیا دختر بزرگ لابان بود .
در آن سرزمین 🇮🇶 رسم نبود که دختر کوچک قبل از دختر بزرگ ازدواج کند .
بنابراین لابان تصمیم گرفت هر دو را 2️⃣ به ازدواج یعقوب درآورد .
مدت چوپانی یعقوب به سر آمد و یعقوب از لابان خواست که به وعده خود 🤝 وفا کند . لابان گفت :« در این سرزمین 🇮🇶 این رسم و آیین وجود ندارد که دختر کوچک قبل از دختر بزرگ ازدواج کند ؛ بنابراین در قبال زحمتی که انجام داده ای دختر بزرگم لیا را به همسری تو در می آورم ؛ او نیز از نظر جمال و زیبایی چیزی از راحیل کم ندارد و اگر خواستی راحیل را انتخاب کنی باید هفت سال دیگر 7️⃣ چوپانی کنی .»
یعقوب شرط را پذیرفت و هفت سال دیگر 7️⃣ به کار پرداخت تا با راحیل ازدواج کند .
یعقوب دوازده پسر داشت که اسباط بنی اسرائیل گردیدند که نام آنها عبارت است از : راوبین ، شمعون ، لاوی ، یهودا ، یساکر ، زبولون ، دان ، نفتالی ، جاد ، اشیر ، یوسف و بنیامین که همه آنها در « فدان آرام 🇮🇶 » به دنیا آمدند به غیر از بنیامین که در سرزمین « کنعان 🇵🇸 » متولد شد .
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
Rubika.ir/msarjoob
کانال روبیکا
Eitaa.com/msarjoob
کانال ایتا