✅مهمان نوازی پدر شهید 💠از ویژگی‌های پدر این بود که می گفت: صبح تا غروب، لای درب خانه را باز بگذارید تا اگر کسی، همسایه ای، احتیاجی دارد یا چیزی می خواهد، راحت باشد. 💠یک شب هنوز درب منزل ما باز مانده بود. ما دور سفره مشغول خوردن شام بودیم. شام که تمام شد، سفره را جمع کردیم که یکباره یک نفر از در وارد شد و گفت: یا الله...... 💠مادرم سریع چادرش را روی سرش کشید. پدرم که گوشه حیاط کنار سماور نشسته بود، گفت: بفرمائید. گفتم: بابا کیه!؟ گفت: یه بنده خدا، نمیدونم کیه. 💠این آقا وارد حیاط شد و سلام کرد. مقابل اتاق که قرار گرفت، گفت: هیئت تموم شده؟ پدر ما هم گفت بفرمائید بنشینید یه چایی براتون بریزم. 💠بنده خدا واقعا فکر کرد که تازه هیئت تمام شده. همان جا کنار پدر نشست و چایی را از دست ایشان گرفت. بعد یه نگاهی به ما کرد و از دیدن زیرشلواری پای پسرها و چادر رنگی که سر مادرم بود، همه چیز را فهمید. 💠خیلی خجالت کشید. ولی پدرم با خوشرویی با او برخورد کرد. بنده خدا سریع چایی رو خورد. بعد معذرت خواهی کرد و بلند شد رفت. ابراهیم گفت: شما این بنده خدا را می شناختی؟ گفت: نه باباجان! امشب توفیق داشتیم یه بنده خدا اومد منزل ما و به عشق امام حسین (ع) یه چای خورد و رفت..... 📚سلام بر ابراهیم 2 (خاطرات شهید ابراهیم هادی) 🔰کانال مبلغ یار 🆔 @myar97