هدایت شده از کتاب رسان 📚
📚 🔸ما هشت نفر بودیم که یکی دو نفرمان مجروح بودند و بقیه به خاطر ضرب و شتم عراقی ها، حال و روزشان بهتر از مجروحان نبود. عراقی ها ماشین آیفایی آوردند. با عجله چشم هایمان را بستند و ما را سوار ماشین کردند. 🔹حدود نیم ساعت در راه بودیم. چند به عنوان نگهبان در عقب ماشین نشسته بودند و با هم حرف می زدند. هوا گرم بود و گرسنگی و تشنگی امانمان را بریده بود. به جایی رسیدیم که بعد فهمیدیم است. 🔸ماشین پس از گذشتن از چند پست ایست و بازرسی متوقف شد. در آن را باز کردند. صدای عراقی هایی که می گفتند: «اُخرُج...» یادمان آورد که باید پیاده شویم. 🔹آیفا سطح بلندی داشت و پیاده شدن از آن با بسیار مشکل بود، اما عراقی ها اصلاً به این موضوع اهمیت نمی دادند. 🔖 برشی از کتابِ ♨️کتاب رسانی شو😍👇 🆔 @ketabresan