💙زندگینامه نادرشاه افشار💛 ((بخش اول قسمت چهاردهم)) نادر که درخواست ترحم اشرف را شنید گفت ، مگر تو به آن همه مرد و زن و کودک رحم کردی ، مگر به شاه سلطان حسین بی نوا که طاقت دیدن بریدن سر یک گنجشگ را نداشت رحم کردی ، اشرف جوابی نداشت ، کدخدا که درخواست ترحم اشرف را دید برای اینکه نظر نادر برنگردد بیدرنگ به پشت سر اشرف که با دستان بسته به زانو درآمده رفت و به او گفت ، ای سگ هار ، مگر تو به پسر نوجوان من رحم کردی ، سپس به فوریت خنجر حود را کشید و نوک تیز آنها را در چشمان اشرف فرو برد و سپس چشمان ترکیده اشرف را از حدقه بیرون آورد. نادر سپس متوجه سربازان اشرف که اینک به اسارت یاران او درآمده بودند شد ، ماموران نادر تمامی آنها را که تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود را با دستان بسته به حضور نادر آوردند ، نادر رو به آنان کرده و گفت ، حق این است که آنچه در مورد فرمانده شما اجراء شد در مورد شما نیز انجام شود ، این گفته نادر ، سربازان گرفتار اشرف را در وحشت و هراسی کشنده انداخت و وحشت مرگ همگی آنان را فرا گرفت ، نادر که حال آنان را مشاهده میکرد ادامه داد. ولی آنچه مرا وادار می کند از گوشمالی و مجازات شما صرفنظر کنم‌ دو نکته است ، یکی اینکه ما همگی برادر و از یک آب و خاک و یک ملتیم ، ولی نکته مهم تر آن است که شما تا واپسین دم و در لحظات سخت به فرمانده خود وفادار ماندید و او را رها نکردید و وظیفه سربازی خود را به انجام رساندید ، لذا از این ساعت همه شما آزادید که نزد خانواده خود بروید و یا مطیع دولت مرکزی ایران باشید و به پادشاه و وطن خود خدمت نمائید ، هنوز سخنان نادر تمام نشده بود که غریو شادی از سربازان اشرف برخاست و به یکباره قلبهای آنان در سینه هایشان به تپش درآمد و به زندگی دوباره امیدوار گشتند ، نادر به ماموران خود دستور داد تمامی حقوق سربازی آنان را حتی حقوق زمانی که برای اشرف می جنگیدند را به آنها پرداخت کنند ، دو هزار و پانصد نفر از سربازان موضوف که جوانمردی نادر را دیدند سوگند خوردند تا آخرین لحظه در رکاب او جانفشانی کنند و دو هزار و پانصد تن از آنان با خشنودی و رضایت تمام به سپاه نادر پیوستند ، در این میان تنها فرد اندوهگین لشگر ، اشرف افغان بود که در تب و بیماری بسر می برد و درد چشمانش ، امان او را بریده بود ، علاوه بر اینکه آینده ای تاریک در انتظار او بود. فردای همان روز ، اردوی سپاه برچیده شد و نادر بهمراه سپاه خود که اینک به حدود پنج هزار نفر رسیده بود پس از سرکشی از فرمانداری شهرهای هرات و قندهار و چند شهر دیگر در افغانستان به سوی شیراز که فرماندار آنجا هنوز به اشرف وفادار مانده و از قبول فرمان شاه تهماسب در گشودن دژ ، خودداری نموده بود حرکت کرد. همانطور که در قسمت های پیشین گفته شد نادر پس از جنگ زرقان و شکست اشرف ، بیشتر سپاه خود را تا تسلیم شیراز که هنوز تحت سلطه افراد وفادار به اشرف بود ، مامور محاصره شهر نموده و خود نیز به جهت تعقیب اشرف ، سبک بار و با سه هزار سوار به سوی قندهار در افغانستان شتافت ، از آن سو ، شاه تهماسب برای اینکه در مقابل پیروزی های چشمگیر نادر ، خودی نشان دهد شخصا به شیراز آمده و فرماندهی سپاه محاصره کننده نادری را بعهده گرفت و از آنجا که میخواست پیش از بازگشت نادر ، کار شیراز را یکسره کند پیوسته دستور حمله و گلوله باران دژ شیراز را صادر می کرد اما مدافعان شهر بعلت استحکام قلعه ، بلافاصله خرابی های گلوله های توپ را مرمت و بازسازی کرده و بخوبی از عهده دفاع بر می آمدند. 💚پایان بخش اول قسمت ۱۴ 💙