چله هر وقت گفت أبتاه دل پیغمبر آرام شد. اما دو جا گفت: یا أبتاه !چه گذشت به پیغمبر نمیدونم‌. یه جا بین در و دیوار. یه جا هم تو‌ کوچه ها وقتی تازیانه خورد گفت: یا أبتاه! رقیه ام‌ هربار باباش رو صدا کرد دل بابا آروم شد..هر بار بابا رقیه رو‌دید گُل از گُل چهره اش شکفت اما چه گذشت تو‌خرابه ..سر رو بغل کرد یه نگاه به سر کرد. یه نگاه به خودش کرد شروع کرد با سر حرف زدن، زمزمه کردن ..بابا!...‌* حالا یه دختر سه ساله دید رگارو بریدن صورت سوخته، دندونا شکسته، جای سالم نداشت ..حسین ..... کاری نتونست بکنه زبونش بند اومد.کی من رو یتیم‌کرده؟کی رگاتو بریده؟ کی محاسنت رو‌خضاب کرده؟ فقط تونست یه کاری کنه سر رو‌آورد بالا لباش رو گذاشت رو لبهای بابا دیگه نفس نکشید . یا https://eitaa.com/nafeleh_shab