صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ ...حاجی در تهران، بانک صادرات بود، در عین حال با هم همکاری می‌کرد. یک روز کمیته، از حاجی و ده-بیست نفر دیگر درخواست می‌کند که برای ماموریتی به یک بروند؛ منطقه‌ای که در آمارهای آمایش سرزمینیِ حکومت پهلوی، کاملا خالی از سکنه قلمداد می‌شده در حالی که با بررسی‌ها مشخص شده چندین هزار نفر ساکن این منطقه‌اند. اوضاعشان هم آنقدر وخیم است که میانگین وزنی یک فرد بزرگسال، حدود ۴۰ کیلوگرم است. هیچ راه ارتباطی به اطراف وجود ندارد و جمعیت مذکور، بسیار پراکنده و به صورت گروه‌های کوچک، در زندگی می‌کنند. حاجی به همراه آن گروه راهی منطقه می‌شوند اما از آن همه آدم، فقط دو-سه نفر دوام می‌آورند و کل منطقه را با کمترین امکانات، گز می‌کنند. اینجاست که حاجی تصمیم می‌گیرد برای منطقه، آستین همت بالا بزند، و برای همیشه ساکن می‌شود. حاجی خیلی کارها انجام می‌دهد که ذکر آن‌ها -فقط ذکر آن‌ها- ساعت‌ها زمان می‌برد. او برای محلی‌ها خانه می‌سازد، بهشان کار یاد می‌دهد و برایشان نخلستان و باغ احداث می‌کند. درخت‌های پرتقالی که حاجی کاشته، خیلی پُر برکت بارْ می‌دهند؛ این پرتقال‌ها میانگین ۷۵۰ گرم وزن دارند! یک بار که این پرتقال‌ها را خدمت آقا رسانده بودند، آقا فرموده بودند: «این‌ها پرتقال‌های خانوادگی‌ست!». حاجی حتی یک بار که شرکت سدساز، پروژه را نیمه‌کاره رها کرده بود، دست به کار شده و با کمک اهالی یک سد ۱۱ متری برای منطقه احداث کرده و سپس آنرا به ۱۴ متر ارتقا داده که باعث کنترل سیل‌های خانه خرابْ‌کُن شده است... (این سد و سیل خاطره‌ای عجیب دارد که شاید در ادامه به آن پرداختم) آری؛ انسان اگر بخواهد، قطعا می‌تواند. وجود حاج عبدالله والی در این عالم، حجّت را بر همه ما تمام می‌کند. اراده یک نفر، اراده یک جامعه را به دنبال می‌آورد و تراکم این اراده‌ها، اتفاقات بزرگی را رقم می‌زند... ••• دیروز بعد از یک سفر حدوداً ۱۲ ساعته، رسیدیم به منطقه بشاگرد -یا بشْگرد به گویش محلی‌ها- و وارد روستای نیک‌دشت شدیم. خود سفر ماجراهایی دارد که کم‌کم بیان خواهم کرد. قصد ۱۰ روز هم کرده‌ایم که روزه‌هایمان به فنا نرود. به هرحال امروز رسماً روز اول کاری‌مان شروع شد؛ چون ماه رمضان است، نمی‌شود با زبان روزه زیر تیغ آفتاب کار کرد. به همین علّت، تمام فعالیت‌های عمرانی را شب‌ها انجام می‌دهیم! کار کردن در شب، خیلی فرق می‌کند؛ مخصوصا زمانی که هیچ نورافکنی نداشته باشی و تنها نور دمِ دست، نور چندتا هدلایت و چراغ‌قوه‌ی موبایل باشد. البته قرار بود موتور برق، چندین نورافکن را راه بیاندازد ولی هر کاری کردند موتور برق روشن نشد که نشد. اوس محسنی و آقای استاد (فامیلی‌اش استاد است :)) ) چند ساعت معطل موتور بودند. هندل که میزدند، ماشین تِق‌تِقی می‌کرد، از اگزوزش دود بیرون می‌آمد و دوباره خاموش می‌کرد. خلاصه که موتور برق، مجبورمان کرد در تاریکی کار کنیم. تاریکی صحرا را دیده‌اید؟ چون آلودگی نوری وجود ندارد، آسمان چندین‌بار بیشتر از آسمان شهر، ستاره دارد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄