﷽
صد سال تنهایی
┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄
#قسمت_چهارم
به قول آقای استاد، زندگی یک
#جهادگر مثل سکهای است که یک روی آن
"نشاط در ماندن"، و روی دیگرش
"میل به رفتن" است. وقتِ کار، نشاط در زیستن و امید به زندگی را میبینی؛ غلغلهایست سر پروژهها. یک عده در دیوارچینی به اوس سِد مهدی کمک میکنند، یک سری زیر دست اوس حیدر در و دیوار را تخریب میکنند برای جاگذاری پنجرهها، و چند نفر هم با اوس عبدالعلی کف سرویس و حمامها را کاشی میکنند. یک نفر هم مثل من، ور دست حاجآقا عباسی ملات درست میکند، مثل یک شرکت تولیدی! تازه شرکتمان اسم هم دارد:
ملات گستر اندیشان عباسی :))) خلاصه هم فال است و هم تماشا.
•••
اما موقع استراحت، بعد از شوخی و خنده، و خوردن میانوعده (این میان وعدهها هم داستان دارد! شاید برایتان تعریف کردم...) فضا
#جدی میشود. اینجاست که میل به رفتن را میبینی. علی آقای علوی که شروع میکند، جمعمان از زمین کَنده میشود. حال عجیبی حاکم میشود. هوا بارانی میشود.
اَبْكي لِظُلْمَةِ قَبرِی، نالهها بلند میشود؛
اَبْكي لِضيقِ لَحَدي، گریه امان نمیدهد؛
اَبْكي لِسُؤالِ مُنْكَر وَ نَكير اِياي... روضههای جهادی خیلی با روضههای شهری فرق میکند؛ باید باشی تا ببینی.
همهاش حال خوش است، بدون دور ریز.
•••
#انسان_غربی نمیفهمد چرا یک عده چند صد کیلومتر از خانهشان دور میشوند و خستگی یک سفر چندین ساعته را به جان میخرند تا ده-دوازده روز برای مردم یک منطقه پَرت که -اصلا نمیشناسندشان- ملات بسازند و دیوار بکشند و کاشیکاری کنند. انسان غربی حالیاش نمیشود که این عدّه،
#رشدشان در همین کار است. انسان غربی مَنَش فقط خودش است و خودش؛ اما این عدّه مَنشان تا آن پیرمرد روستایی که زبانش را هم نمیفهمند، گسترش پیدا کرده. بچّههای جهادی، منهای بزرگی دارند.
•••
#زندگیِ_جهادی در کلوزآپ، همهاش سختی است و خستگی و کثیفی؛ در مدیوم شات، همدلی است و همکاری؛ و در لانگ شات رشد است و توسعهی مَن...
#ادامه_دارد...
┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄
#روضه
#جهادی
#بشاگرد
#توسعه_من
#خمینی_شهر
#صدسال_تنهایی
#حاج_عبدالله_والی