صد سال تنهایی ┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄ سه تا اوستا بنّای حرفه‌ای از شمال با ما همراه شده‌اند. اوس عبدالعلی، اوس سِد مهدی و اوس حیدر. مازنی هستند؛ برای همین وقتی صحبت می‌کنند، حس می‌کنی انگار وسط یکی از سکانس‌های سریال پایتخت ایستاده‌ای! 😄 هر کدام، یک سوژه‌ی مطالعاتی هستند برای خودشان. اوس عبدالعلی، بچه است. امروز از این می‌گفت که جمعِ بچّه‌های جنگ را دوباره در اردوهای جهادی باز یافته است. اوس سِد مهدی تعریف می‌کرد دفعه اولّی که اوس عبدالعلی پایش به این اردوها باز شد، او را زیر نظر داشته. گفت که یک بار دیدم آمده وسط حسینیه و با چشمانی گِرد، اطراف را نگاه می‌کند و بچّه‌ها را می‌پاید. گفتم: «اوستا چی شده؟» جواب داد: «اینا چرا اینجوری‌ان؟! شبیه بچّه‌های جنگن...» امروز یک گعده‌ی "هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو" داشتیم. اوس عبدالعلی لابه‌لای صحبت‌ها به یک نکته مهم اشاره کرد؛ گفت درست است که این جمع‌ها جنسش جنسِ همان جمعِ بچّه‌های جنگ است امّا، آن جمع‌ها چیز دیگری بود. دلیل فوق‌العاده‌ای هم آورد. بچّه‌های جنگ وقتی به جبهه می‌آمدند، برگشت‌شان پنجاه-پنجاه بود؛ الآن امّا جهادگرها می‌دانند که قرار است یک هفته، ده روز از عیدشان بزنند، و بعدش هم مثل آقاها برگردند سراغ زندگی عادیِ روزمرّه‌یِ کسالت‌بارشان. انسان، پُر نمی‌کند مگر آنکه با اتّفاقات جدّی مواجه شود، و چه اتّفاقی جدّی‌تر است از مرگ برای انسان؟ انسان حالش حالِ دیگری‌ست. اصلا در کرانه‌ای فرادستِ افق زندگی، زیست می‌کند. به قول یکی از پیران جهادی، این آدم دُمِ تحصیل و مدرک و شغل و ماشین و خانه نیست. کسبشان می‌کند، ولی درگیرشان نیست؛ چون این کارها برایش بازی-بازی است. این خاله‌بازی‌ها مخصوص ماست؛ مایی که از نوک دماغ‌مان جلوتر را نمی‌توانیم ببینیم. مایی که بلد نیستیم پُر، زندگی کنیم. مایی که با حقایق جدّی مواجه نیستیم. آوینی راجع به اگزوپری می‌گوید که او انسان مرگ‌ْآگاهی بود؛ لذا توانست شازده‌کوچولو را بنویسد. آنتوان دوسنت اگزوپری خلبان جنگنده بود و همیشه در خطر مرگ. آخرش هم در یکی از پروازهایش سقوط کرد و مُرد. مرگ‌ْآگاهی در اردوی جهادی هم پیدا می‌شود؛ ولی دُوْزش عمراً به جنگ و جبهه نمی‌رسد. به همین خاطر است که اوس عبدالعلی می‌گوید جمع‌های جهادی، به پای جمع‌های جبهه و جنگ نمی‌رسد... ... ┄┄┅••┄┄┅••=✧؛❁؛✧=••┅┄┄••┅┄┄