عشق در رسالة العشق شيخ اشراق/8
زلیخا چون این سخن عقل سرخ بشنید خانه به عشق پرداخت و عشق را گرامی تر از جان خود می داشت تا آنگاه که یوسف به مصر افتاد . اهل مصر به هم برآمدند ، خبر به زلیخا رسید ، زلیخا ایـن ماجرا با عشق بگفت ، عشق گریبان زلیخا بگرفت و به تماشای یوسف رفتند . زلیخا چون یوسف را بدید خواست که پیش رود ، پای دلش به سنگ حیرت درآمد ، از دایره صبر به در افتاد ، دست ملامت دراز کرد و چادر عافیت بر خود بدرید و به یکبارگی سودائی شد . اهل مصر در پوستینش افتادند و او بی خود این بیت می گفت :
ما على من باح من جرح
زعموا أننى أحبكم مثل ما بي ليس
ينكتم و غرامي فوق ما زعموا
چون یوسف عزیز مصر شد ، خبر به کنعان رسید ، شوق بر یعقوب غلبه کرد . یعقوب این حالت با حزن گفت ، حزن مصلحت چنان دید که یعقوب فرزندان را برگیرد و به جانب مصر رود . یعقوب پیش روی به حزن داد و با جماعت فرزندان راه مصر برگرفت . چون به مصر شد از در سرای عزیز مصر درشد . ناگاه یوسف را دید با زلیخا بر تخت پادشاهی نشسته ، به گوشه چشم اشارت کرد به حزن . حزن چون عشق را دید در خدمت حسن ، به زانو درآمد ، حالی روی بر خاک نهاد ، یعقوب با فرزندان موافقت حزن کردند و همه روی بر زمین نهادند . یوسف روی به یعقوب آورد و گفت : ای پدر این تأویل آن خواب است که با تو گفته بودم :
« یا أبت إني رأيت أحد عشر كوكبا والشمس و القمر رأيتهم لي ساجدين » بدان که از جمله نامهای حسن یکی جمال است و یکی کمال و در خبر آورده اند که
« إن الله تعالى جميل يحب الجمال » . و هرچه موجودند از روحانی و جسمانی طالب کمالند ، و هیچکس نبینی که او را به جمال میلی نباشد ، پس چون نیک اندیشه کنی همه طالب حسن اند و در آن می کوشند که خود را به حسن رسانند.
نفس خویش←@nafsma→