.
📝ترجمه کتاب الغدیر
✅ قسمت: ششصد و شصت و پنج
🔷#واقعهغدیرخم
#علامهامینی
↩️ " یعقوبی " گفته است: " عبد الله بن علی " به فلسطین بر میگشت، چون به نهر ابی فطرس که میان فلسطین واردن است، رسید، بنی امیه در خدمتش گرد آمدند به آنها فرمان داد که فردا برای گرفتن جایزه و عطا بنزدش آیند. چون فردا فرا - رسید، عبد الله جلوس کرد و بار داد. هشتاد مرد از امویان بر او وارد شدند و بر سر هر یک از آنها دو مرد با گرز آهن ایستاده بود، عبد الله مدتی سر بزیر انداخت و پس از آن عبدی برخاست و چکامه ای را که در آن گفته است:اما الدعاه الی الجنان فهاشم
و بنو امیه من دعاة النار
خواند. " نعمان بن زید بن عبد الملک " در کنار عبد الله بن علی نشسته بود به شاعر گفت: ای بد کار زاده، دروغ گفته ای عبد الله بن علی گفت نه ای ابا محمد راست گفته ای به سخنت ادامه بده. سپس روی به بنی امیه کرد و شهادت حسین و خاندانش را به یادشان آورد. آنگاه دستها را برهم زد و ماموران چنان گرزها را بر سر آنها کوبیدند که همگی را کشتند مردی از میان آن گروه از دور فریاد زد و چنین خواند: " عبد شمس " پدر تو و پدر ماست و ما از جایگاه دوری ترا نمی خوانیم و با تو نسبت داریم خویشاوندی ما پا برجا و باگرههای سخت، استوار و محکماست." عبد الله " گفت: هیهات کشتن حسین (ع) این پیوند را گسست. سپس دستور داد اجساد آنها را برخاک کشیدند و سفره ای بر آن گستردند. بر آن بساط نشست و خوراک خواست و به خوردن پرادخت و گفت: امروز روزی چون روز حسین (ع) است و هرگز با آن برابر نخواهد بود. مردی کلبی نیزبا امویان به مجلس آمده بود. به عبد الله گفت امید من این بود که خیری به اینها میرسد و من نیز از آن بهره مند میشوم عبد الله گفت: گردنش را بزنید که:
و مدخل راسه لم یدنه احد
بین الفریقین حتی لزه القرن
↩️ ادامه دارد
@Nahjolbalaghe2